ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

مدیران موفق ایرانی (۱)

از مرداد سال 1378 که مشغول به کار شدم، تا به امروز با انواع و اقسام آدم ها کار کرده ام که هرکدوم ویژگی های مخصوص به خودشون رو داشته اند. هر چند که همه یک وجه مشترک به اسم "ایرونی بودن" داشتند ولی قشنگی کار اون جا بود که اخلاق های بد هم زیاد داشتند که گهگاهی باعث می شد تا مثلا یکروز مرخصی بگیرم تا شاید با حرکات اون شخص روبرو نشم!! اما در بین همه این همکارهای خوب و بد، قشری که معمولا خصوصیات اون ها بیشتر زیر ذره بین میره، مدیریت اون شرکت هست که به نوعی بزرگ مجموعه حساب میشه و قراره که سرمشق همه بشه. من تا حالا با 6 تا مدیر سرو کار داشتم که می خوام به نوبت در مورد همشون بنویسم. چه خوب و چه بد برام فرقی نمی کنه. سعی میکنم واقع گرایانه بنویسم تا شاید درس عبرتی بشه برای جوونتر ها که می خوان یک روزی مدیر بشن!

اولین مدیر عامل من شخصی بود به نام مهندس جاوید بندرچی.  اولین تجربه کاری من بود و در 12 مرداد 1378 وارد شرکت سیستم های مهندسی ناظرفرزان شدم. حقوقم هم 70000 تومان بود. اون زمان خیلی حال کرده بودم که بالاخره وارد بازار کار شدم. چون بالاخره دوران دانشجویی خرج داشت!! من به عنوان برنامه نویس ویژوال بیسیک قرارداد بستم و در ظرف 3 ماه شدم مسئول تیم برنامه نویسی. بعد از 8 ماه هم کم کم بهم میگفتن مدیر فنی!! اسم های قشنگی بود و ما هم تا سال 1380 اون جا کیف می کردیم.

آقای بندرچی یک فرد متفکر و کار بلد بود که در رشته مخابرات فارغ التحصیل شده بود و عشقش هم فقط تحقیقات بود! اون هم برای این آب و خاک. به همین خاطر تمام سرمایه زندگی خودشو و رفقاشو زده بود به این کار و تصمیم گرفته بود تا کلنگ اولین سیستم سوپروایزری رو برای راه آهن این مملکت به زمین بزنه. البته خدا خیرش بده. چیزهای زیادی به من یاد داد که در ادامه میگم.... این آقای بندرچی ما چند تا ویژگی مهم داشت:

اولیش این بود که خیلی منظم بود و برای هرکاری یک دفترچه داشت. کارهای روزانه اش رو می نوشت توی دفتر و با خودکار قرمز و آبی و سبز هر جایی رو که به دستش می رسید خط کشی می کرد. خداییش پیگیری هاش حرف نداشت. امکان نداشت امروز یک قولی بدی و چند ماه بعد یقه ات رو نگیره! خیلی حال می کردم. هر روز صبح کارها رو با هم بررسی می کردیم و تقریبا به من اعتماد کامل داشت( البته این طور به نظر می رسید!!). ما هم جوون بودیم و عشق کار کردن. خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که اولین اون ها همین نظم بود.

دومین خصوصیت مهم اون درد دل های دوستانه و درک متقابل از کارمنداش بود (البته برای شروع فقط 3 تا کارمند بودیم!). خیلی سعی می کرد (و هنوز هم می کنه) که اگر مشکلی خارج از محیط کار برای افرادش بوجود می آد حل کنه. و خداییش خیلی خوب بود. تنها بدیش این بود که یک کم زیاده روی میکرد و نتیجه اش این می شد که مثلا زندگی یک زن و شوهر رو به هم میزد! و نظر می داد که مثلا این خانم به درد اون آقا می خوره یا نه! یا مثلا همسر ایشون به خانم های شرکت مشاوره می داد.

سومین ویژگی اون این بود که فکر می کرد که هر کی بخواد از شرکت اون بره، یک خائن به این مملکته! چون معتقد بود که همه کارمند هاشو اون آدم کرده!! برای همین هم هر کی می خواست بره، اول کلی پشت سرش حرف می زد. بعد در طی یک حادثه (!) نظرش عوض میشد و دوباره شروع به همکاری با اون می کرد! البته تا به امروز هر کی از شرکت اون رفته، به بهانه ای با اون تسویه حساب نشده و پاداش و عیدی و سنوات و.... دود شده رفته هوا!!!

چهارمیش این بود که خیلی علاقه به رفتن خارج از کشور داشت! اما نمی دونم چرا همیشه دوست داشت با افتخار اعلام کنه که من به این مملکت مدیونم و باید بمونم و تحقیقات کنم و همه چیز رو بسازم و .... همینم شد که الان بعد از گذشت این همه سال هنوز نرفته و وقتی هم میشنوه که یکی می خواد بره، خیلی به مزاقش خوش نمی آد.

پنجمیش این بود که جای هر چیزی در اطرافش مشخص بود و اگه دیگران رعایت نمی کردن داغ می کرد. تمام ابزار کارش هم عبارت بودند از: کاغذ A4 یک رو سفید چرکنویس(برای ثبت صورتجلسات هفتگی)، قفسه فلزی (برای تخصیص یک کارتابل به هر نفر و گذاشتن یادداشت در ابتدای روز) و نرم افزار Microsoft Project (جهت برنامه ریزی دقیق شش ماهه برای تمام نیروهای متخصص شرکت تا حد برنامه روزانه چای ریختن کارشناسان!!).

آخرین و از همه مهمتر این بود که در راستای تربیت نیروهای خلاق و ماهر و همچنین کمک به طرح دولت محترم در زمینه اشتغال زایی، هر چی دانشجوی صفر کیلومتر بود دور خودش جمع می کرد و با فراهم آوردن محیطی بسیار دوستانه و با حقوقی بسیار ناچیز به اون ها چیز یاد می داد. مثلا این که چه جوری می شه ساعت ها وقت رو در جلسات هدر داد بدون اینکه نتیجه ای حاصل بشه و یا این که چه جوری تجهیزاتی که وجود داره و قبلا خارجی ها ساختنش، به بهانه خودکفایی، دوباره بسازن!

 

قصد بزرگ نمایی ندارم، اما واقعیت اینه دیگه. این فرد به من خیلی چیزها یاد داد: نظم، درست فکر کردن، صداقت، دروغ نگفتن، حق مردم رو نخوردن، استفاده بهینه از وقت، دخالت نکردن در زندگی دیگران و هزاران هزار نکته مهم در زندگی که نشون می ده ما ایرانی ها چرا هیچوقت نمی تونیم یک مجموعه رو بگردونیم؟ چرا هیچوقت ما به هدف تعریف شده نمی رسیم  و اونقدر برای خودمون حاشیه می سازیم که از موضوع اصلی دور میشیم؟ و این که چرا اینقدر ادعامون میشه که ما فلان هستیم و بهمان در حالیکه خودمون ننشستیم تا حالا یکبار فکر کنیم ببینیم واقعا اون چیزی که می گیم هستیم یا نه؟

 

از سال 1380 که من از اون شرکت اومدم بیرون، خیلی از دوست های دیگه هم اومدن. آخرین باری که رفتم اون جا بیشتر از 30 نفر آدم دیدم که همینطوری دور خودشون می چرخیدن و هنوز هم اثراتی از مدیریت ویژه (!) در مجموعه دیده می شد. کاش اون هایی که اونجا بودن می دونستن که کجا هستن و دارن چی کار میکنن و آیا این چیزها بدردشون می خوره یا نه!

 

اما آخرش بذارین یک چیز بگم. از حق نگذریم یک کار مهم کرد و اون هم این بود که حداقل چند تا جوون مجرد رو به هم رسوند. مثل ....!

 

نظرات 43 + ارسال نظر
نازلی یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 10:07 ق.ظ

مرسی احسان جان از مطلبی که نوشتی، من قبل از اینکه نظری بدم یک چیزی بپرسم اون عکسو از کجا آوردی؟؟ :)

آقای بندرچی مدیر منظم، دقیق، کاری بود ولی مطمئنا مدیر خوبی نبود چون بیشتر همکاران من که هنوز هم با آنها ارتباط دارم همگی بعد از 2-3 سال با ناراحتی و نارضایتی از این مجموعه منفک شدن و بیشتر آنها هم حق و حقوق خود را دریافت نکردن.... و به عبارتی فقط فرار کردند...
جالب اینجاست که مدیر محترم این شرکت افرادی را که از این شرکت می روند را آق می کند و معتقد است که هیچ کدامشان در زندگی موفق نمی شوند.... در حالی که الان که بیش از 4 سال از جدایی من از این شرکت می گذرد هر کسی که از این شرکت اومد بیرون خدا را شکر می کند....


بالاخره تو هم دست به قلم شدی...!!معلومه موضوع خیلی برات جذاب بوده...!
فقط بگم که این عکس مربوط به سایت این شرکته: www.nazerfarzan.com
اگه دوست داشتی برو عکس بقیه رفقات رو هم ببین: آقای پژهان مهر!!!

فرناز یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 11:42 ق.ظ

ضمن اینکه با اکثر حرفهاتون موافقم به نظر من آقای بندرچی یکی از خوش فکر ترین و مدیر ترین مدیرانیه که من تا به حال باهاش سر و کار داشتم یکی از مهم ترین دلایلی که شاید بشه گفت به اهداف حقیقیش نرسیده اینه که ایران را مدینه فاضله ای می دونه که در تمام ارگانها عدالت اجتماعی رعایت میشه و حق هیچ فرد حقیقی یا حقوقی ضایع نمیشه در حالی که این طور نیست. البته جدیداً به این نتیجه رسیده که این طوری که فکر می کرده نیست و اگر بخواد با این تفکر جلو بره خورده می شه.
روی هم رفته انسان خوش قلب و دوست داشتنیه و یک دوست واقعی و روراست با یه قلب مهربون و پاک...

حق هم دارید اینطوری فکر کنید. آخه شما تنها نیرویی بودید که با تمام بلاهایی که سرش اوردین باز هم حاضر شد باهتون همکاری مجدد داشته باشه. شاید هم علت قلب مهربونش همینه...

علی ع یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 04:47 ب.ظ

احسان جان
این مدیر موفق برای من هم آشنا ست چند شاخص از ایشان را اضافه می کنم:
1- من هم متاسفانه یا خوشبختانه انجا کار کردم و 82.9.20 که از اون شرکت استعفا دادم بلافاصله در یک شرکت با حقوق 2.1 برابر و تمام تسهیلات عادی که حق ما بیمه شدگان تامین اجتماعی ست(وام ، ضریب اضافه کاری ، سنوات!!...) استخدام شدم وتازه فهمیدم که هر چی تا حالا در شرکت قبلی انجام می دادم و یاد گرفته بود بر عکسشو انجام بدم مثلا : مهندس کمی کلاس داره نه اینکه شهردار انتخاب کنند و مهندس ها آشغالا را بیرون بذارندو...
2- یه بار مدیر موفق بعد ها منو دید گفت اگر من به تو و البته بقیه کار نمی دادم بیکار بودید راست می گه من با مدرک فوق لیسانس کامپیوتر که ازهمون زمان هم هیات علمی بودم معتاد بیکار می شدم !!
3- کاش این کار آفرینان که بدون سرمایه شرکت راه می ندازند و نمی تونند حقوق عادی فرد را هم بدهند بی خیال لطف بشوند و مطمئن باشند جامعه هم راضی تره.
4- من حدود 2 سالی که انجا بودم قدیمی ترین نیرو شدم و نهایتا استعفادادم ، ریزش نیرو یکی از اولین پارامتر های یک مدیر موفق است!
(البته دانشجو فوق بودم که زودتر از دوسال نرفتم )
البته البته من یک ازدواج بسیار بسیار موفق از اونجا دارم و دخترم هم امروز فردا به دنیا می یاد شاید به این دلیل ازش تشکر کنم که جوون ها را(بدلیل عدم توقع حقوق متوسط) دور خودش جمع کرده.

خداییش اگه ایشون نبودن تو اینقدر می تونستی سر کار بخوابی؟؟؟ اون هم به هوای تحقیقات در زمینه TMN ؟؟؟؟

یا اینکه برای خانم با سیم حلقه ازدواج درست کنی و بعدا بگی که داشتم مالتی پلکسر طراحی می کردم.....!

[ بدون نام ] دوشنبه 3 دی 1386 ساعت 07:42 ق.ظ

آقای فردوسی می خواستم اگر اجازه بدی از طریق وبلاگت به نازلی گلم و آقای علی نژاد سلام بدم و تبریک به خاطر بچه دار شدنشون ....
امیدوارم همه دوستان در شرکت ناظر فرزان یا هر جای دیگر موفق و شاد باشند. و همواره در حال ترقی و پیشرفت ...
شاید هرکدوم از ما به یک دلیل الان دیگه توی NF کار نمی کنیم ولی خوبی انسان ها را فارغ از پست و مقامی که از طریق اون با ما در ارتباط بودند و یا ارتباط کاری که با ما داشتند مورد سنجش قرار بدیم فکر کنم بهتر باشه ...

فرناز خانم
من به شخصه رابطه غیر کاری با ایشون نداشتم. برای همین فقط می تونم اینطوری قضاوت کنم. شاید شما و یا دیگران روابط دوستانه تری داشتید که این برداشت های شما هم ناشی از اون هاست.

در هر صورت من تمام مواردی که گفتم ویژگی های کاری این شخص بوده که اتفاقا با توجه به پست و مقام بوده. چون ممکن بود این خصوصیات برای یک کارمند زیاد مهم نباشه و کسی به اون توجه نکنه. قضاوت خارج از محیط کار هم باشه برای شما ها و دیگران که ایشون رو بهتر می شناسید.

همه هم آزادن هر چی می خوان بنویسن. من فقط نظرات رو میذارم. هر کی دوست داره بنویسه.... بسم الله!

فرشته دوشنبه 3 دی 1386 ساعت 08:34 ب.ظ http://freshblog.blogsky.com

من هم از برو بچه های NF بودم و کد پرسنلیم ۰۰۲ بود... توی ناظرفرزان به من خوش میگذشت مخصوصا ساختمان مطهری با خانم بریری و آقای زواره ... یادش بخیر.
اقای بندرچی مرد خیلی خوبی بود ولی از دید من نتونست وظایف بچه ها رو تفکیک بکنه و این باعث سوء تفاهم هایی میشد. که بچه ها ناراحت میشدن. من تمام حرف بچه ها رو درک میکنم و میدونم که "چی شد که این جوری شد".
من و اقای بندرچی هیچ وقت سر هیچ مسئله ای به تفاهم نرسیدیم... یه چیز در مورد ایشون من رو خیلی اذیت میکرد و اون هم کت و شلوار قهوه ای اش بود. هر جا هست موفق باشه.

خداییش تنها کسی که هر هفته استعفا میداد هفته بعد بر می گشت تو بودی..!
یاد اون صندلی معروف به خیر که ظهرها نوبتی روش می خوابیدیم...یا یاد کالباس هایی که آقای ؟؟؟ می خورد...و از همه مهمتر نوبت چای که هیچوقت نمی ریختی و آقای نجفی طفلک بجات می ریخت....!

راستی اون نقاشی معروف اعضای شرکت رو که کشیده بودی بده من بذارم..!

هادی سه‌شنبه 4 دی 1386 ساعت 10:36 ق.ظ

صد البته که ما انسان ها همیشه خودمونو محق به حق می دونیم هر کسی تو راستای نظرات وخواسته های ما نباشه ادم خارج از چهار چوبیه وغیر قابل تحمل و یا...ولی باید بدونیم اگه الان فکـــــــــــــــــــــــر می کنیم که خیلی متبحر هستیم از برایند تجربات برخورد بادیگران است و بس.

اگه اشتباه نکنم اون یک ماهی که با آقای انصاری در معیت ناظر فرزان همکاری کردی روت اثرات کافی رو گذاشته...!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 دی 1386 ساعت 02:25 ب.ظ

راستی آقای علی نژاد اینهمه ساله رفتی هنوز با شهردار بودن تو NF مشکل داری بابا بی خیال ...
نازلی تو خونه هم آقای علی نژاد اینقدر از چایی ریختن بدش میاد؟؟؟؟

حسام سه‌شنبه 4 دی 1386 ساعت 11:14 ب.ظ http://hessamm.blogsky.com/

ببینم شما مگه توی خونه با هم حرف نمی زنین که اینجا واسه هم پیغام میذارین؟!
اتفاقا من هم یکی از این مدیران نمونه می شناسم که شاید یه روز توی وبلاگم درباره ش بنویسم. خداییش با این یکی نوشته ات خیلی حال کردم.

خداییش اینجا حرف زدن یک حال دیگه ای داره...کسی وسط حرفت نمی پره... در عین حال همه هم حرفشون رو میزنن.

در ضمن مامنتظر معرفی مدیر نمونه شما هستیم.

هادی چهارشنبه 5 دی 1386 ساعت 04:28 ب.ظ

اول که بنده یکسال در خدمت اقای انصاری بودم دوم اینکه شما تصمیم به استرالیا رفتنتون را مدیون امثالی مثل اقای بندرچی هستید

این یکی رو خوب اومدی!!

فرهاد یکشنبه 9 دی 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.rahdari.ir

تحمل شخصی مثل تو نشون می ده که مدیر صبور ی بوده و همچنین هنرمند...از تو 2 کلمه حرف حساب و کار حساب بیرون کشیدن هنر می خواد به خدا

پرهام بندرچی یکشنبه 16 تیر 1387 ساعت 11:31 ق.ظ http://yourdownload.parsiblog.com

سلام آقای فردوسی من پسر آقای بندرچی (جاوید بندرچی) هستم . الان هم که دارم این نظر را می گذارم در داخل شرکت ناظر فرزان هستم به نظر من بیشتر نظرات شما در این رابطه غلط بود چون من از چند نفری که قبلا هم در شرکت بودند مثل خانم آهنگر پرسیدم گفتن که نه این جور نبوده است و پدر بنده با شما و امثال شما بسیار خوب بودند ولی خیلی از افراد قدر ایشان را ندانستند و از اینجا رفتند (دیگه نمی خوام مثال بزنم)
به نازلی خانم هم تبریک می گم که بچه دار شدن ولی به شوهرشون نه چون اون باعث رفتن نازلی از nf شد !!!

پسر گلم؛ مرسی که نظر گذاشتی. علیرغم این که میدونم موقع خوندن این مطلب احساساتی شدی؛ حق هم داری چون هر چی باشه پدرته و برات عزیزه. اما چند تا نکته رو بهت یادآوری می کنم:

۱- اصلا خانم آهنگر اون زمانی که ما بودیم به دنیا نیومده بود!
۲- اون افرادی که قدر ایشون رو ندونستن و رفتن؛ هر کدوم الان بهترین زندگی رو دارن. نمونش نازلی و شوهرش که الان در آکسفورد هستند و دارن به اون آرزوهایی که هنوز پدرت در سر داره و نتونسته بعد از عمری به اون برسه؛ میرسن. بدون این که به نظرات دیگران اهمیت بدن.
۳- بعد از این اگر تبریکی برای کسی خواستی بگذاری برو تو وبلاگ خودش بذار. اینجا وبلاگ منه.
۴- نمیدونم این عکس بچگی های خودت یا بابات بود که گذاشتی. اما فکر می کردم پدر فرهیخته جنابعالی بهت یاد داده که انتقاد پذیر باشی. من عکس های قشنگتری هم از ایشون دارم که اگه یکبار دیگه بچه بازی در بیاری برات پست می کنم در شرکت تا همه با هم حالشو ببرین!

.... متاسفانه خانم خانی نمیذاره بقیه حرفام رو بنویسم. میگه این بچه چه گناهی کرده....!

یادت باشه اگه خواستی موفق بشی هرگز راه پدرت رو نری!

پرهام بندرچی دوشنبه 17 تیر 1387 ساعت 10:20 ق.ظ http://yourdownload.parsiblog.com

اولندش که شما چه ربطی به خانم خانی دارین ؟
دومند که از خانم خانی متشکرم !!
سومندش که شوهر نازلی باعث شد رابطه ی خانوادگی ما از بین بره !!
چهارمندش که ما تا چند وقته دیگه این مملکه فلاکت بار را ترک می کنیم پس شما غصه ی ما را نخور !
پنجمندش که اون ها به غیر از اینکه قدر پدر من را ندونستن قدر این مملکت را هم ندونستن و جایی که در آن به دنیا آمدن را ترک کردن !!
(خواهشن این مطلب را به دید عموم نگذار و جواب را هم برای من email کن)

با تشکر فراوان
پرهام بندرچی

ای وای .... چقدر شوت میزنی! خانم خانی همسر منه!!!!

خیلی هم خوشحالم که دارین میرین. چون پدر جنابعالی خیلی اصرار داشت که به من بفهمونه من دارم میرم به مملکت اجانب خدمت کنم!! اما حالا مثل این که خودش هم فهمیده دنیا چه خبره. بالاخره Apply کردن ها برای آمریکا و کانادا و انگلیس و ... بعد از بیشتر از ۱۰ سال پیگیری جواب داد.

در مورد پنجمی هم که نوشتی چیزی ندارم بگم. خودت برو فکر کن. چون از قرار معلوم شما هم دارین میرین!!

امیدوارم هر جا هستی موفق باشی.

حامی حافظی دوشنبه 17 تیر 1387 ساعت 11:03 ق.ظ

جناب استاد فردوسی بنده نیز یکی از کارمندان NF هستم یعنی بودم مطمئنم NF در زمان حضورتان در آن محیط تاثیر شگرفی در روح و روانتان گذاشته که بعد از گذشت چند سال چنین با دقت مطالب آن را دنبال و به روزآوری می نمایید، قطعا به این مطلب اذعان می کنید تمام انسانهای موفقی که هم اکنون در گوشه و کنار این مملکت یا خارج از این کشور با موفقیت در حال مدیریت زندگی خود هستند و زمانی از پرسنل NF بودند بینش مدیریتی خود را مدیون این مدیر توانا و قهار هستند. شاید نگرش ایشان به جامعه و رویدادهای آن و تاثیری که بر مجموعه و سیستم می گذارد مورد پسند شما، من و خیلی از دیگر همکارانمان که در این مجموعه بودند و یا هستند نباشد، ولی به نظرم همینکه چنین افرادی را بتوان تحویل چنین جامعه نابسامانی داد خودش کلی امتیاز ه برای یک مدیر موفق، در انتها می خواستم بگم اگه منظورتون از خانم خانی همون خانم مشغول در امور مالیه به ایشون بگید. نیاز نیست شما رو به آرامش دعوت کنن اواخر حضورشان در NF می بایست خانم خددام رو به آرامش دعوت می کردند تا اون افتضاح رو ببار نمی آوردند. در انتها سخنی برای حضرتعالی دارم:(یک مدیر خوب، حتی مدیر یک وبلاگ کسی است که نظریات همه رو منعکس کنه مطمئم شما هم در NF بودید پس مدیر خوبی هستید).

معلوم میشه خیلی جوگیر اخلاق بندرچی شدی دوست من. این حرفهایی که زدید رو یک روز بندرچی هم به من میزد. چون تصور میکرد نقش پدر خانواده رو بازی می کرده و خوشبختی و موفقیت همه کارمنداش مرهون مدیریت اونه.
من منکر اخلاق های خوبش هم نیستم. ولی لااقل اون اخلاق ها هیچوقت بدرد من نخورد. انشالله اگه یکروز فرصت کار کردن در جایگاه مدیریتی به شما دست داد اونوقت می بینید که چطور وقت شما در تمام طول مدت کارکردن در این شرکت صرف مسایل هجو و بیهوده شده.

در ضمن در مورد خانم خانی برین بپرسین بهتون میگن کی بوده. خانم خدامی اون زمان در کار نبود. اگه هم صحبتی دارین برین رو وبلاگ خودشون (اینجا ایران است) بذارین.

سماحه چهارشنبه 19 تیر 1387 ساعت 08:23 ب.ظ

شما خیلی با حالین که بعد از گذشته این همه سال باز هم یاد ناظرفرزان هستید. درسته ناظرفرزان همه جوره بر من و تمام کسانی که در انجا کار می کردند تاثیر گذاشته من هم خیلی روزها به روزهای خودم در ناظرفرزان فکر می کنم خیلی خیلی خوشحال که از دست یک روان پریش خود شیفته راحت شدم و ارامش بعد از ان با هیچ چیزی قابل قیاس نیست پرهام زوده باباش رو بشناسه ولی حافظی و هادی و فرناز و . . . اینها که بچه نیستند حد اقل سی سال دارن تمام رفتارهای بندرچی رو هم دیدن متعجم چطور می تونن این حرفها را بزنن به نظرم بی غیرتند .اهنگر و مهدیزاده و . . . همه فقط در خدمت بندرچی بودن تا اون راحت باشه و خانم هایی که به خواسته های بندرچی تن نمی داد خیلی القاب متنوعی می گیرفت . من ادمی به دروغگویی و مال حروم خوری و بدی بندرچی و دوستانش ندیدم .

واقعیتش اینه که من توقعی از پرهام ندارم. چون من هم بودم در مورد بابام این حرف ها رو می شنیدم متعجب می شدم در حالیکه توی خونه بابام یک شخصیت دیگه از خودش نشون می داد.

در هر صورت من بدون تعصب نوشتم و امیدوارم دوستان هم بدون تعصب و جانبداری بنویسن.

راستی میشه فامیلتون رو بگین؟

ساحا شنبه 22 تیر 1387 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام شما خیلی جالبی. پسر ... مثل پرهام هم جالبه زن .... مثل مهدیزاده هم جالبه. موقعیت طلبی مثل اهنگر هم جالبه همه ادمهایی که در ناظرفرزان و با بندرچی کار می کنن جالبن شگفت انگیزن با حالن و تو خواب یه رویا که هیچ وقت به واقعیت نمی رسه من تو زندگی ادم های زیادی دیدم ولی دروغگو تر از بندرچی و زنش ندیدم به هم اوانس می دادن یعنی ...........

ببخشید مجبور شدم یک چند کلمه ناقابل رو حذف کنم. آخه یک کم شدتش زیاد بود!

بدون ذکر نام جمعه 6 دی 1387 ساعت 07:56 ب.ظ

بدوا معذرت می‏خواهم از اینکه اسمم را درج نمی‏کنم.
من در موسسه درخت دانش گستر مدت بیش از 2 سال با بندرچی همکاری داشتم.
جناب فردوسی عزیز! آنچه از خوبی‏های ایشان نوشتید چندان با برداشت‏های شخصی من از نامبرده مطابقت ندارد لکن آنچه از بدی‏های ایشان فرمودید یک از هزار هم نیست!!
می‏افزایم به آنچه نگاشته‏اید:
1- متخصص در تنظیم قراردادهای ظالمانه علیه پرسنل
2- متخصص در توهین به عقاید افراد مذهبی
3- متخصص در بالا کشیدن سهم شرکت‏های همکار
4- ماهر در نظرورزی به همکاران از جنس اناث
5- متخصص در تفرقه افکنی بین پرسنل و تخریب ایشان در نزد یکدیگر
6- متخصص در نفهمیدن حرف دهان!!
7- و ...

بندرچی، پست‏ترین مدیری است که تاکنون شناخته‏ام. بیشتر از این نمی‏نویسم و از بی‏ادبانه بودن برخی الفاظ نوشته خویش، پوزش می‏طلبم.

اینقدر بی نام و نشان مثل شما اومدن نظر گذاشتن دیگه دارم کم کم شک می کنم که شما ها افراد خانواده آقای بندرچی باشین! روتون نمی شه میاین اینطوری نظر می ذارین.

من جوابی برای شما ندارم چون دور از واقعیت حرف نزدید. شاید هم بشناسمتون چون من هم اونجا بودم. در هر صورت نظرتون رو میذارم... قضاوت با بقیه.

فرشته جمعه 20 دی 1387 ساعت 02:52 ق.ظ http://freshblog.blogsky.com

بابا یکی به جاوید بندرچی بگه اینجا چه خبره خودش در جواب پستت
۱. توی دفتر روزانه برای چند روز بعد یادداشت میزاره
۲. یه فلش میزنه که کار به روز بعد منتقل شد
۳. چند قدمی راه میره و یدفه یه پاشو می کشه بالا(دوستان در جریانن)
۴. میبینه کاری از دستش بر نمیآد
۵. خانوم های شرکت رو صدا می کنه و شروع به حرف زدن میکنه که این و اون مدیون منن چرا؟؟ چون من بهشون کار دادم و ...
تفکر بندرچی در همین خلاصه می شد...
مدیریت خانه و مدیریت شرکت رو با هم اشتباه گرفته بود فکر می کرد با برچسب چسبوندن روی کابینت ها می تونه راهبری یک شرکت رو داشته باشه!! تفکر الآنش رو نمی دونم .
شرکت ناظر فرزان با من و احسان هیچ تصویه حسابی انجام نداد و بعد ها که علی علینژاد حقش رو گرفت و الحق کار پسندیده ای کرد... یک روز که احسان رفته بود ناظرفرزان نامه های تصویه حسابی که هرگز نشده بود رو امضا کرد. از دید من پست ترین کار دنیا خوردن حق دیگران است که همیشه هم توی گلو یه جاهایی گیر می کنه... نصرت مهدیزاده هم چیزی ندارم در موردش بگم صدای قشنگی داشت و خدا زده بود تو سرش چون شوهری عین جاوید بندرچی رو داره. راستی از تینا خبری نیست؟؟؟

طبق آخرین خبر هم اقای بندرچی داره میره پیش علینژاد در انگلستان برای ادامه تحصیل درسته ؟؟؟ استاد درس حق شناسی اش عم خود علی ((-:

عزیزم ...تو که این همه حرف داشتی چرا از اون موقع نگفتی؟؟

پرهام سه‌شنبه 27 اسفند 1387 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.yourdownload.parsiblog.com

در مورد اون آقای (بدون ذکر نام) باید بگم اون کسایی که تازگی ها با بابام کار کردن همه ایشون را میشناسن . امیدوارم دیگه نبینمش چون دفعه ی بعدی که ببینمش ........ .

بدون ذکر نام پنج‌شنبه 6 فروردین 1388 ساعت 09:28 ب.ظ

با سلام مجدد،
در خصوص کامنت فرزند آقای بندرچی در خصوص نوشته بنده، باید عرض کنم که از ایشان انتظاری ندارم، اولا جوانتر از آن است که بداند پدرش چه مصیبت‏ها که بر سر امثال من نیاورده است و ثانیا بدیهی است که نسبت به پدرش تعصب داشته باشد و ثالثا تربیت شده توسط همان پدری است که در متن اصلی آقای فردوسی و کامنتهای دوستان به خوبی معرفی شده است! ایشان اولا مرا نشناخته چون اگر شناخته بود جرات تهدید کردن نداشت کمااینکه پدرش هم نداشت و ثانیا بهتر است بداند دفاع غیرمنطقی از یک شخص جز اینکه مسخره دیگران را برانگیزاند فایده دیگری ندارد.
پرهام عزیز! به راهی که پدرت رفت نرو! شما مانده تا سرد و گرم روزگار را بچشی، طبعا کمااینکه پدرت علیه من کاری نتوانست بکند، شما هم نمی‏توانی. پس از سرنوشت پدرت که امروز از آه مظلومین آواره گشته، به انگلستان راهش ندادند و به مالزی نقل مکان کرد و مسایل دیگری که می‏دانم اما گفتنش صحیح نیست عبرت بگیر. از پدرت عربده‏کشی را نیاموز.
برای شما آرزوی موفقیت می‏کنم، بدان که روز مجازات ظالم، از روز درد کشیدن مظلوم سخت‏تر است. بدان و به راه پدرت نرو. ضمنا اگر مرا شناخته‏ای، طبعا ایمیل مرا هم از پدرت می‏توانی بگیری! اگر حرفی داری آنجا بزن و جوابش را هم بشنو. چون اخلاقا صحیح نیست بعضی مطالب در خصوص پدرت اینجا و در منظر عام مرقوم گردد.
پیروز باشی.

پرهام خان ... گوش کن... به بابات هم بگو گوش کنه...

پرهام چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.yourdownload.parsiblog.com

نمی دونم . الان یکم به شک افتادم که شما کی هستید ولی هر کی هم باشید من شما را تهدید نکردم گفتم جواب این حرف هایتان را می گم که این که حرفه بدی نیست . هست ؟ در مورد جوانتر بودنم انقدر می فهمم که پدرم برای کشور تلاش کرد و اگر به خودش بود هم تا آخر عمرش از خاک پاک وطنش خارج نمی شد این نکته کاملا در نوشته دوست عزیزمان آقای فردوسی هم مشخص است . احتمالن شما که امار به این دقیقی دارید می دانید که خروج پدرم از کشور به چه دلیلی بوده است . در مورد راه پدرم باید به شما بگم من هم اگه توانیش را داشته باشم راه پدرم را دنبال خواهم کرد .

داداش... جوابت رو تحویل بگیر...!

در ضمن مگه قراره آقای بندرچی بره از کشور؟!؟!؟ چشم ما روشن... در تحقیقات داره تخته میشه؟ دیگه کسی نیست به کشور خدمت کنه؟ میخواد بره پولش رو بریزه تو جیب بیگانه ها؟ اون که قرار بود بمونه کشور رو بسازه و درستش کنه. میگفت ما ها که داریم میریم لیاقت نداریم!؟!؟!

آقا/یا خانمی که نوشتی ایشون داره میره... بگو ببینیم چه خبره. اگه جدی باشه یک پست دیگه میطلبه بنویسیم براش!

فرشته پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://freshblog.blogsky.com

آقای بندرچی داره از کشور خارج می شه؟.............. OOO-:

اون که می گفت هر کی از مملکت خارج شه عرضه کار کردن و ... نداره ! نباید برای بیگانه ها کار کنه ! ....

نمی دونم چرا یاد حرفهای آقای بندرچی میافتم میبینم شباهتهای زیادی به شعارهای احمدی نژاد خودمون داره! نه؟

احتمالا برای مسافرت داره میره؟!!؟؟! وگرنه اون آدمی نیست که از سر حرفش بیاد پایین!!!

بدون ذکر نام پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 09:24 ب.ظ

دوست عزیزم، جناب آقای فردوسی، با سلام و احترام

همانطور که گفتم اخلاقا به خود حق نمی‏دهم هر چیزی را بنویسم. لکن آنچه گفتنش را حایز ایراد و خباثت نمی‏دانم این است که مشارالیه به علت بیماری یکی از نزدیکانش (که فرد بسیار محترمی است و ناگهان و بی‏مقدمه دچار عارضه قلبی شد) به فکر نقل مکان از ایران به سمت انگلستان افتاد، لکن انگلوساکسون‏ها چندان تمایلی به پذیرش ایشان نشان ندادند و لذا ایشان به سوی کشور مالزی کوچ نمود.
در مورد جناب پرهام بندرچی هم باید بگویم، آنچه شرط بلاغ بود برایشان نوشتم. ایشان آزادند و می‏توانند به هر راه که می‏خواهند بروند، لاجرم تبعات مادی و معنوی آن نیز به عهده ایشان است. من روزگاری با پدر ایشان همکار بودم و چون سکوت در برابر ظلم را صحیح نمی‏دانم در زمان خودش در مقابل مظالم مشارالیه در حد توانم قیام کردم، مطمینا اگر باز کس دیگری از این سنخ در راه زندگی من پدیدار شود به همان راه خواهم رفت که در خصوص پدر ایشان رفتم، نه پشیمانم و نه از آنچه کردم بد دیدم! باجناب پرهام بندرچی هم نه مشکلی دارم و نه کاری، اگر ایشان خود بدان لحن نگارش نفرموده بود، بنده حتی پاسخ هم نمی‏دادم.
فقط یک یادآوری به ایشان: خداوند قهار، هرگاه بخواهد انتقام مظلومین را از ظالمین بستاند، تیر بلا را بر جان عزیزان ظالمان می‏نشاند، که این عذابش بسی بیشتر است. راه شفای آن عزیز، نقل مکان نبود، بلکه کسب رضایت از بی‏شمار مظلومینی بود که ظلم دیده بودند، گذشت زمان حقانیت این کلام را به تصویر خواهد کشید. برای شفای آن عزیز دعا می‏کنم. والسلام

ببخشید شما جناب حافظ نیستید؟؟ من نمیدونستم شما هم ناظر فرزان بودید.
ولی در کلُ ایشالله اگه مریضی دارن زودتر خوب شه..

حفظکم الله خیر والعافیه!

پرهام جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.yourdownload.parsiblog.com

دو تامورد مورد هست که به نظرم باید بهش اشاره کنم .
۱- لطفا حرف های خودتان را زیر دیپلم بنویسید که منم بفهمم .
۲- باز هم احتمالا آقای بدون ذکر نام می دانند که دلیل قبول نشدن ما چه می باشد . بهران اقتصادی انگلیس باعث شده است که دیگر مهاجر نپذیرند و به هر بهانه ای آن ها را رد کند . اگه ایشان حرف بنده را قبول ندارند می توانند کمی در همان شرکت پرس و جو کنند تا دلیل اصلی دستشان بیاید .

آقا پرهام.
من فکر کنم ایمیل این بنده خدا رو بگیری باهاش مباحثه کنی بهتره! دیگه داره بحث خیلی خصوصی میشه. بابای شما به هر دلیلی میخواد بره برای شخص بنده خیلی مهم نیست. برای من تنها مهم اینه که شخصی که به تک تک افرادی که داشتن می رفتن تهمت بی لیاقتی و بی عرضگی میزد حالا خودش هم داره میره! همین.

در ضمن بهران نیست... بحرانه!

نازلی یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 02:43 ب.ظ

اینجا چه خبره؟؟!!!!! دعوا شده؟؟؟؟
من هم برام خیلی عجیبه که اقای بندرچی از ایران رفته... اون هم کشور بیخودی مثل مالزی... حداقل کلاسشو نگه می داشت...
در ضمن همه می دونن که از لحاظ پزشکی اون هم در زمینه قلب ایران خیلی عالیه... اگر هم مشکل هوای بد تهران هم باشه شهرستان ها حتی کرج می تونست یک راه حل باشه.... پس معلومه که خود آقای بندرچی هم دید که بهتره بره خارج از کشور و از بیماری خانومش هم بهانه بهتری پیدا نکرد....
به نظر من انقدر به این مدیر محترم گیر ندید... عملا اون با رفتنش همه ما رو تایید کرد...

از صمیم قلب هم سلامتی برای همه را از خدا می خواهم...

نیستی دیگه نازلی جون. مامان شدی ... به وبلاگ ما سر نمی زنی!
واقعیتش چیزی ندارم بگم چون بعضی وقت ها حرف نزدن بهتره. اما من همیشه اعتقاد دارم انسان باید طوری رفتار بکنه که اگه یک روز به هر دلیلی نتونست به حرفهایی که زده عمل کنه حداقل خودش بتونه سرش رو بالا نگه داره. به هر دلیل که ایشون داره میره به خودش مربوطه و انشالله که اگه از ته قلبش نیست (!) زودتر مشکلش حل شه برگرده به سازندگی کشور ادامه بده...فقط وقتی برگشت خدا کنه دوباره با یک عده دیگه شروع نکنه...!

بی نام چهارشنبه 13 خرداد 1388 ساعت 01:53 ب.ظ

در مورد اینکه این آقای بندرچی در حق اکثر بچه ها ظلم کرد شکی نیست. من سال 84 که از آنجا بیرون اومدم ماهیانه 160 هزار تومان می گرفتم ولی در جایی استخدام شدم که دقیقا ما هانه 400 هزار تومان حقوقم بود. حالا نمی دانم اون آقا چگونه می توانست این گونه عمل کند فقط خوشحالم که زود از آنجا بیرون آمدم.

به به یکی جدید پیدا شد. من پیشنهاد می کنم اسمت رو بگی... چون اینجوری آقای بندرچی بهتر میفهمه که این کامنت ها الکی نیست...

پرهام دوشنبه 25 خرداد 1388 ساعت 12:40 ب.ظ

بی نام جدید . خودتان اینجا بنویسید که اگر بدون سابقه ی کاری که در NF داشتید می توانستید با حقوق ماهیانه 400 هزار تومان در یک جا استخدام شوید ؟؟ پدر من به شما که تازه میخواستید وارد بازار کار شوید کمک کرد و برای شما یک سابقه ی کار که می توان گفت در حال حاضر در ایران هیچ شرکتی حاضر به ساخت آن نیست ، ساخت . بعد شما این گونه از او تشکر می کنید . دیگر نمی دانم چه بگویم ؟؟
خودم هستم ها نمودونم چرا خیلی نوشتاری در اومد !!

پسرم باز که تو پیدات شد...! حالا این ها رو که میخونی برای بابات تعریف می کنی؟

در ضمن یادت باشه سابقه کار تقلبی ساختن کار خوبی نیست... یادمه همیشه بابات می گفت باید انسان نون بازوش رو بخوره نه اینکه تقلب کنه... هر چند که چند باری خودش پول داد تا شاید از راه آهن پروژه بگیره .... اما نشد!!

پرهام جمعه 29 خرداد 1388 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.yourdownload.parsiblog.com

۱- اگه ممکنه سابقه ی کار تقلبی رو برای من تعریف کنید .
۲- بعید می دونم پدر من تا به حال به کسی رشوه داده باشه مخصوصا تو ایران (اونم برای گرفتن یک پروژه) .
۳- پدر من همیشه نون بازوش رو خورده .

بی خیال بابا سخت نگیر... به زندگیت برس.

جاوید بندرچی سه‌شنبه 2 تیر 1388 ساعت 09:02 ب.ظ

سلام بچه ها
چقدر خوبه که آدم یه خانواده بزرگ داشته باشه .این حس خوبیه که من دارم . مجموعه ناظر فرزان و صبا فرزان با حدود ۱۵۰ نفر پرسنل داره کارش رو انجام می ده و دیگه خیلی به وجود من احتیاج نداشت. آدم تو زندگی هر کاری که بکنه , یه عده خوششون می یاد و یه عده هم بدشون.
بیش از ۳۰۰ نفر تو این مجموعه ها کار می کنن و یا کار کردن که از همه خاطرات خوشی دارم ِ طبعا یه چیز های هم هست که منو هم ازار می ده , ولی خوش حالم اون هایی هم که حتی با ناراحتی رفتن ,به همت و تلاش خودشون موفق هستن و انشالله همیشه هم باشن و اون هایی هم که هستن حتما راضی هستن که دارن کار می کنن,ُ مثل شما هایی که یه زمانی راضی بودین و کار می کردین ( یا حداقل گزینه بهتری نداشتین ) و در یه مقطع هم از ظلم من به تنگ اومدین و زدین بیرون.
پسر من هم اشتباه کرده و قاطی حرف های شما شده انشالله که می بخشیدش . به قول شماها بزرگ می شه و همه چیز رو بهتر می فهمه و بهتر می تونه قضاوت کنه که من کی بودم و کی هستم.
من نظرم در مورد ایران و کارهای تحقیقاتی تغییر نکرده , فقط کمی زود از کارهای اجرایی بازنشسته شدم ، حتما که مدیران بهتری می تونن راه منو ادامه بدن و این خانواده بزرگ رو ,بزرگ تر کنن که این سر بلندی برای من باقی بمونه
همون طور که لیسانس و فوق رو در دو دهه مختلف گرفتم ( 60 و 70 ) ، نخواستم دهه 80 رو از دست بدم و احتمالا اگه دعای خیر شما هم همراه باشه ، آخراش بتونم وارد دانشگاه بشم.
حال همسرم هم خوبه ( به لطف دعای خیر 150 کارمند کنونی و اون هایی که راضی بودن ) . مالزی خوب بود و خوش گذشت ، پذیرش دکترا هم گرفتم و لی به قول فرزند دوست خیلی عزیزم ، دنبال یه جای با کلاس تری هستم. نامه اشتباه انگلیس هم به دستم رسید ، پس شاید اون جا و شاید یه جای دیگه.
ببخشید اگه ناراحتی براتون داشتم و امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید ، ولی بهتر بود هر وقت تونستید برای یه هم چنین تعدادی کار ایجاد کنید , اونوقت دست به قلم می شدید .
اگه هم در شان خودتون نمی دونید که چنین کارهای بکنید و فقط دوست دارید یه جایی یاشید و حقوق کم بگیرید و بهتون ظلم بشه و از نامدیری رنج ببرید و بازم به مدیرتون لبخند بزنید تا بعد از چند سال که دانشجویی تون تموم میشه و یا کار بهتری پیدا کردین ، ول کنین و برین و بعد کلی انتقاد کنید ، دیگه چی بگم , شاید شما ها یی که این قدر انتقاد سازنده در زمان کارتون کردید و من نشنیدم !!، علت بازنشستگی زود هنگام من بودید که باز هم خدمت کردید .

روش جواب دادنتون احمدی نژادی بود... از ۵ دقیقه آخر استفاده کردین که حرفی بزنین کسی نتونه بعدش جواب بده... این نشون میده که هنوز همون تفکر رو دارین و گذشت زمان تغییری در اخلاقتون نداده.

شکی نیست که شما کار افریدید و می تونید همیشه به اون افتخار کنید. اما مطمئنم کارهایی که آفریدید چیزی به جز مصرف کاغذ و تایپ و ... نبوده. هر چند که توشون کارهای مهندسی هم دیده میشه.
اینو هم راست گفتین که واقعا چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم اونجا کار کنیم. چون دانشجو بودیم و هر کسی هم جای ما بود همین کار رو می کرد.

من تا حال سعی کردم در این وبلاگم فقط شنونده افکار دیگران باشم و خیلی نظر ندم تا دیگران تحت تاثیر قرار نگیرن و نظر خودشون رو بدن... اما حیفه چند تا چیز رو از زبون خودم بهتون نگم...

آقای بندرچی عزیز... تمام این جرف هایی که تا حالا توی این وبلاگ شنیدین مال دانشجو ها یا افراد تازه کار نبوده. خیلی ها اینجا نوشتن که از همکاران صمیمی شما بودن (حتی با ذکر نام) که من به دلایلی اسم اون ها رو نیاوردم. همه لنگ پول دادن شما نبودن. عاشق چشم و ابروتون هم نبودن. قرار بوده با شما کار کنن. توافقی شده بوده ولی بعدش از طرف شما نقض شده... چرا؟؟؟ نمی دونم. خودتون میدونین و اون اشخاص. توی آمار وبلاگ من هر هفته تعدادی از کلیک این پست از طریق اسم شما توی گوگل بوده که این خودش نشون میده خیلی ها دوست دارن بدونن در مورد شما درست قضاوت می کردن یا نه؟ (شاید هم نشون میده شما چقدر مهم و معروف هستین) و جالبتر اینکه همون ها با همون IP نظر گذاشتن ... پس فکر کنم همه اون به اصطلاح 300 نفری که شما میگین به همشون کار دادین نظرات مشابه دارن.
یادمه یک بزرگی به من گفت: اگر با یک نفر مشکل داشتی می تونه مشکل از اون باشه. اما اگه با همه مشکل داشتی بدون مشکل از خودته.

ایشالله درستون رو بخونین، بچه ها تون هم اون چیزی بشن که شما می خواهین و خانمتون هم سالم و سلامت باشن در کنار شما و باهم.

اما یادتون باشه با چهار تا کلمه قشنگ مثل نامه هایی که توی ناظرفرزان می نوشتین و میذاشتین توی کارتابل بچه ها، اصل موضوع عوض نمیشه. من جای شما بودم ماهی یکبار برمیگشتم ببینم در موردم چی نوشتن و از نظرات برای اصلاح خودم استفاده می کردم. هرچند که چیزی که امروز نوشتین نشون دهنده عدم تغییر شما در طول این همه سال "کارآفرینی" بوده.

موفق باشین.

جاوید بندرچی سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

آقای فردوسی عزیز
می بینی که 5 دقیقه اخر نبود و تو و همه برای همیشه فرصت نوشتن دارید.
نظر تو در مورد کارآفرینی من در کشور صادق تره یا پرونده های پروژه های انجام شده و در حال انجام ناظر فرزان و صبا فرزان. به هر صورت هر چی هم نبود تو سه بار دعوت به کار شدی و پذیرفتی ، نمی دونم تو آزاده که این نظرات رو در مورد من داشتی چطور با فواصل زمانی چند سال چند سال که دعوت به کار می شدی، باز قبول می کردی که بیای برای چنین ادم بدی کار کنی ؟!
نوشتی که همه اون 300 نفری که براشون کار ایجاد کردم، نظرات مشابه دارن، واقعا این چند نفر دارو دسته تو ، شدن 300 نفر؟! و ایا فکر می کنی با این اهانت هایی که به چند تا از همکاران سابق تو وب لاگ تو شده ، باز هم کسی جرات می کنه چیزی بنویسه.
قبلا نوشتم، باز هم می نویسم، هر وقت تونستید شرکتی درست کنید که این تعداد ادم توش کار کنن و همه هم شما رو دوست داشته باشن ( البته بعد از ترک شرکت، والا شما ها که هر کدومتون بیش از دو سال اونجا نون خوردید، اون موقع که تو شرکت بودید، نظرتون این نبود) و شرکت هم پایدار کار کنه، اونوقت در مورد مدیران موفق بنویسید.
مشکل شماها مثل خیلی های دیگه اینه به همه انتقاد دارین ، از رییس جمهور گرفته تا معلم و مدیر خودتون، بدون اینکه هیچ وقت تو اون جایگاه بوده باشین و امتحان خودتونو پس داده باشین. به هر صورت پروفسور، حرف زدن راحته، عمل کردن سخته.

بی نام پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام این آقایان از شرکت بهساز الکتریک فرزان آقای تقوی بید هندی و جاوید بند چی چمخاله چند پروژه تعمیر نگهداری در استان خراسان و شهرسرخس برداشتند و به بهانه تغیرات تعداد زیادی از پرسنل که سابقه کاری زیاد داشتند را برداشته و تعداد کار آموز را گذاشته اند که متاسفانه با گاوبندی با مدیران ادارات حقوق افراد را به حداقل کاهش داده اند و از افراد موجود هم ضمانت سفته دریافت نموده اند که این بدبختها مجبور هستند هر چه دیدند حرفی نزنند این هم درد دل افرادی که به زور با این مجموعه آشنا شدند و کار آفرینی آقایان را تجربه کردند

بی نام پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

اگر شناختی از آقایان شرکت بهساز الکتریک فرزان دارید برای من ایمیل کنید متشکرم

محمد رضا دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

جالب بود

بدون ذکر نام سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 01:19 ق.ظ

مشکل شخص بندرچی و بندرچی‌ها نیستند؛ مشکل همان "دشت بی‌فرهنگی" ماست که "چوب الف‌هایی" چون بندرچی را فرامی‌خواند تا در سرزمین "یاران دبستانی" کارآفرینی کنند.
"دل‌های مرده" ما، "هرز علف‌هایی" چون بندرچی را کارآفرین می‌کنند.
هرچه تقصیر است از این دشت بی‌فرهنگی است.

دوست عزیز ترکیدم!! خیلی تمیز نوشته بودی ولی یه کم سنگین بود.

در هر صورت ممنون که نظر دادی.

[ بدون نام ] دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 01:58 ب.ظ

2 سالی هست که با این مجموعه آشنا شدم
مجموعه ای که با اولین دریافتی از کارفرما حقوق پرسنل رو میده نه مدیراش.
مجموعه ای که با قانون جلو میره نه رشوه و روابط
مجموعه ای که همون اول همه چیو برات روشن می کنه باهات توافق می کنه اما افسوس آدما خیلی زود زمانی که محتاج بودنو یک نفر دستشونو گرفته یادشون می ره.
مجموعه ای که بهم فرصت داد تا 2 ساله راه حداقل 5 سال و برم.
مجموعه ای که چون دروغ نمی گه و صادقه ادمای کوچیکی مثل فردوسی که خوشبختانه ندیدمش اینجوری در موردش حرف می زنن.
باعث افتخار منه که با این مدیر موفق که می دونم خیلیا حسرت کار کردن با ایشون را دارن آشنا شدم و باهاشون کار می کنم.
صبا فرزان با راهنمایی آقای بندرچی و لیاقت مدیران خودش پیشرفت کرده اما بازم افسوس آدمای حسود و کوته فکر هیچ وقت به دنبال یافتن دلیل عقب موندگی خودشون نیستن و مرتب به شایعه پراکنی و دروغ گویی در مورد ادمای موفق می پردازن.
یکی از 300 طرفدار مدیر عزیز و موفق ،آقای جاوید بندرچی

خیلی خوبه که خوشحالی! آقای بندرچی هم خیلی خوشحال میشه بدونه که تو خوشحالی. فقط نمیدونم چرا اسمت رو ننوشتی. چون همه حداقل شجاعت اینو داشتن که اسمشونو بنویسن. حتما نخواستی ریا بشه آره؟؟

دوست عزیز. من کوچیکم یا بزرگ خیلی مهم نیست. خدا رو شکر که عقب مونده هم نیستم و حداقل در شرایطی دارم زندگی و کار میکنم که خیلی هم سن و سالهای من باید سالها بدوند تا به اینجا برسن و فکر نمیکنم بندرچی یا ناظرفرزان عامل این موفقیت من در این لحظه بوده باشن.

همیشه به این فکر کن که ممکنه یه نفر اشتباه کنه اما خیلی بعیده که همه اشتباه کنن. تو هم بیای بیرون از اونجا میفهمی... عجله نکن

با عدد ۳۰۰ هم خیلی حال کردم... نمیدونم از کجا در آورده بودی.

موفق باشی و حالتو ببر

همتی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://ipcom.ir

سلام جناب فردوسی
حتما من رو یادتون میاد؛ راه آهن!
اومدم فقط یه عرض ادبی کنم. ما تو آسمونا دنبال شما می گشتیم اینجا پیداتون کردیم.
راستش به یاد آقای بندرچی افتادم یه سرچ زدم که سر از اینجا در آوردم.
راستش من زیاد با اونجا کار نکردم در حد یکی دو ماه بود که به لطف راه آهن همکاری قطع شد! برای همینم در حدی نیستم که بخوام در مورد نوشته های شما و دیگران قضاوت کنم.
به هر حال من هم به شما و هم به آقای بندرچی ارادت دارم و هر دوتون از دوستای خوب من هستید.

سلام جناب همتی
معلومه که یادم میاد قربان. خیلی خوشحالم که دو باره ازتون میشنوم.

اینهایی که میبینید صرفا نظرات شخصی دوستان و بنده است. ممکنه درست یا نادرست باشه و هدف هم خراب کردن اشخاص نیست. مطمئنا هر شخصی خوبی و بدی داره. چه بهتر که یه جایی باشه افراد آزادانه حرف بزنند...

موفق باشین و سلامت
به امید دیدار

همتی جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 11:02 ب.ظ http://ipcom.ir

سلام مجدد جناب فردوسی
با نظر شما کاملا موافقم. بهر حال منم اونجا چیزای زیادی شنیدم اما بقول شاعر شنیدن کی بود مانند دیدن؟!
اما عادت شخصی من اینه که تا از چیزی مطمئن نباشم بهش دامن نزنم و منتشرش نکنم. تو محیط پر تنش و شلوغ راه آهن هم فقط با رعایت این سیاست بود که پس از 5 سال کار و مدیریت در سطح شبکه دیتای راه آهن، هیچ سوتی ای نتونستن ازم بگیرن و سیستم رو بدون کوچکترین حاشیه ترک کردم تا وارد بازار کار حرفه ای در زمینه امنیت بشوم.
روی همین حساب هم اینجا ترجیح دادم فقط یک شنونده خوب باشم تا اینکه وارد بحثی شوم که اطلاعاتی در موردش ندارم.
ایمیلم رو هم براتون گذاشتم و خوشحال میشم که با هم در ارتباط باشیم.
با آرزوی بهترینها برای شما دوست عزیز
دوستدار و ارادتمند همیشگی
همتی

همیشه موفق باشید و سال نو هم بر شما مبارک. من خیلی در اینجا نیستم و اگر دسترسی به فیس بوک دارید بیشتر میتونیم با هم در تماس باشیم. به شما ایمیل خواهم زد.

عین شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 11:48 ب.ظ

در عبارت بندرچی اسراری نهفته است. "ب" را از "بی‌شرفی"، "ن" را از "نامردی"، "د" را از "دیوانگی"، "ر" را از "رجالگی"، "چ" را از "چشم ناپاکی" و "ی" را از "خود خود یزید" گرفته است. :))))

ناشتاس جمعه 23 دی 1390 ساعت 06:38 ق.ظ

من نمیدونم این وبلاگ قضیه اش چیه ولی این بارو تقوی مدیر عامل این شرکت بهساز الکتریک فرزان پول ما رو هم خورد به آبم روش رفت وافعا چه کثافتکاری هستش او این راهن مدیر های راه آهن از یه تاهار نمیگذرن و با به چلوکباب یه امضا میکنن ..مملکتی که رهیر و رئیس جمهورش اینجئری باشن مدیرشم گرسنه اس و اینجوری میشه ..خدا همشون رو لعنت کنه

بی نام دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام منم یکی از افرادی بودم که حدود 2 سال تو nf کار کردم و اعتراف میکنم که بدترین و پرکابوس ترین دوران زندگی من بود و به نتیجه ای که رسیدم این بود که بندرچی فقط با خانمهایی که اهل لاس زدن بودن راه میومد از جمله افتخاری و آهنگر و برام جالبه که این آدمهای کثیف به خاطر پول چه کارها که نکردند و چقدر خودشونو فروختند و هنوزم همین کارو می کنند مخصوصا که متاسفانه آهنگر حتی بچه هم داره واقعا دلم واسه بچش می سوزه وقتی بزرگ شه و بفهمه مادرش چجوری پول در میوورده !!!!!!!!!!برای بندرچی و همه ی افراد دیگه ای که تو این مملکت اینجوری دارن ظلم می کنند متاسفم

افیونی جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 09:27 ق.ظ

من امروز این مطالب را در وبلاگ شما مطالعه کردم و به نوبه خودم از کلیه دوستان متشکرم که نظرات خودشون را بدون اغماض و یا جانبداری نوشته اند
با توجه به اینکه من در محیط ناظرفرزان نبودم ولی در حدود یکسال با آقای بندرچی در خصوص انعقاد یک قرارداد تحقیقاتی با NF سر و کله میزنم برداشت من از آقای بندرچی یک مدیر دقیق فنی ولی بدون سیاست می باشد که همه چیز را ایده ال فرض می کند در صورتی که هیچگاه شرایط ایده ال وجود ندارد در ضمن با این محیطی که شما برای ناظر فرزان متصور هستید تکلیف قرارداد تحقیقاتی نیز برای من کاملا مشخص شد

فرزاد شنبه 10 تیر 1391 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام به تمام مسئولین صبا فرزان
خواستم بگم تو این چهار سال سابقه کاریم مدیریت صبا فرزان رو خیلی قبول دارم.
برا همتون آرزوی بهروزی را دارا هستم.
دوست دار شما فرزاد(مشهد)

فرزاد شنبه 10 تیر 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام به تمام مسئولین صبا فرزان
خواستم بگم تو این چهار سال سابقه کاریم مدیریت صبا فرزان رو خیلی قبول دارم.
برا همتون آرزوی بهروزی را دارا هستم.
دوست دار شما فرزاد(مشهد)

کسی که از نظر شما جسارت نداره اسمش ر شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 10:43 ب.ظ

آقای فردوسی خسته نباشید.
امیدوارم همون جوری که به خودت اجازه دادی با نشون دادن نظر و قضاوت یکسری از آدم های کوتاه بین آبرو و نجابت خیلی ها رو زیر سوال ببری، توی این دنیای بزرگ یک نفر هم پیدا بشه که آبرو و ناموس همسرت، مادر یا بقیه عزیزات رو زیر سوال ببره.
توی این دنیا هر عملی عکس العملی داره و امیدوارم شما هم با این عملت به جزای کارت برسی.
من اسمم رو نگفتم، شما فکر کن که جسارتش رو نداشتم، ببینم شما اینقدر جسارت داری که پیغام من رو به نمایش بگذارید....

دوست عزیز. این هم نظر شما. گذاشتم که نگین نمیذارم.

در این دنیا همه آزادن حرفشون رو بزنن. حالا یکی کوته بینه و یکی هم متفکر. یکی حرف مفت میزنه و یکی حرف درست.

من تو این وبلاگ همه چی رو آزاد گذاشتم و حتی پست های دیگه رو هم بخونین فحش به خودم هم اونجاست. پس ربطی به جسارت نداره. بیشتر به انتقاد پذیری مربوط میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد