ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

اعتقاد یا لجبازی؟!

کافیه سرمون رو برگردونیم تا ببینیم که دور و برمون چقدر از افراد پایبند به اعتقاداتشون پره! تا دلتون بخواد افرادی در دوست و آشنا و اقوام وجود دارن که ادعا می کنن به خیلی چیزها اعتقاد دارن و حاضر نیستند از اون بگذرن.

این چیزی که این دفعه قصد دارم در موردش صحبت کنم، خیلی نامحسوس نیست و هر کسی اگه یک کم با خودش فکر کنه (یه جوری که دیگران نفهمند) ممکنه به این نتیجه برسه که خودش هم جزء این دسته از افراده! خیلی وقت ها شده که ما در یک مشاجره و یا گفتگوی ساده عقیده ای رو ابراز کردیم و سعی کردیم تا دیگران رو قانع کنیم که عقیده ما درسته. اصلا اصول یک گفتمان (!) درست و حسابی هم همینه. یعنی این که همه عقایدشون رو ابراز کنن و در مورد اون با هم بحث کنن. چیزی که در بقیه کشورها به اون دموکراسی میگن. اما یک چیز توی این بحث ها مهمه و اون هم اینه که اگه حرفت اشتباه بود قبول کنی! و این نکته اصلیه...!

هر چند که برای ما که خودمون رو عقل کل می دونیم و همیشه هم فکر می کنیم که از همه چی اعم از سیاست و هنر و اقتصاد و روانشناسی و ... سر در میاریم، یک کم سخته که بعد از  کلی بالای منبر رفتن و شعار دادن قبول کنیم که خیلی هم به حرفامون معتقد نیستیم. اگر چه ایستادگی بر سر عقاید و دلیل و مدرک برای اون اوردن نشاندهنده متفکر بودنه (!)، اما زمانی نمیگذره که می فهمیم بیخود داشتیم اصرار می کردیم و دیگران درست می گفتن.

متاسفانه، از این قبیل انسان ها در جامعه ما زیاد به چشم می خوره. دم از همه چی میزنن و اگه فرصت گیر بیارن دیگران رو هم به خاطر اعتقاداتشون توبیخ می کنن و از هر راهی وارد میشن تا به اون ها ثابت کنن که حرف خودشون درسته. مثلا یکی از دوستان ما اصرار می کرد که رفتن به کشورهای دیگه و پول ریختن توی جیب اون ها کاملا اشتباهه و کشور خودمون اونقدر جای دیدنی داره که لازم نباشه بری خارج از کشور. شاید هم درست می گفت. اما اشکالش اینجا بود که خودش تا اون موقع نرفته بود خارج از کشور. از قضای روزگار یکبار که رفت و برگشت، به طور ناگهانی متوجه شد که اشتباه می کرده... هرچند که تا مدتها به روی خودش نمیاورد!

 

شاید ما ایرانی ها حق داشته باشیم چنین رفتارهایی از خودمون بروز بدیم. در جامعه ما که در همه چی تناقض وجود داره، نمیشه از کسی انتظار داشت. اما این وسط به نظر من اگه یک اصل رو برای خودمون در نظر بگیریم هیچ وقت آخرش شرمنده نمیشیم. اون هم اینه که هیچوقت در عقایدمون به طور صد در صد پافشاری نکنیم و یک راهی برای برگشت بذاریم که اگه یک روزی فهمیدیم داشتیم اشتباه می کردیم، خیلی ضایع نشیم! به عبارتی رومون بشه که تو چهره طرفمون نگاه کنیم و بگیم که من اشتباه کردم!
نظرات 1 + ارسال نظر
حسام پنج‌شنبه 2 خرداد 1387 ساعت 10:48 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com

مشکل به خوبی مطرح شده اما سراغ ریشه های مساله نرفتی و فقط با گفتن اینکه در جامعه ای که در همه چی تناقض وجود داره نمی شه از کسی انتظار داشت قضیه رو سمبل کردی.
به نظر من یکی از ریشه های وجود چنین مشکلی عدم وجود اعتماد به نفس در آدم هاست. اونا فکر می کنن اعتراف به اشتباه از اعتبارشون کم می کنه و به همین دلیل تا جایی که بشه - حتی به غیرمنتظقی ترین شکل ممکن - روی عقایدشون پافشاری می کنن.
حالا اینکه چی اتفاقی افتاده که مردم ایران - نه ظرف چند سال اخیر بلکه در طول ۳۰۰ سال اخیر - هیچوقت دارای اعتماد به نقس قوی نبودن مساله دیگه ایه که می تونی اول نیم ساعت بشینی روش فکر کنی بعد بیای یه پست بذاری اینجا!!!

اعتقاد من اینه که باید خیلی از مسایل مبهم طرح بشه تا کسانی که میخونن یک کم به فکر فرو برن. ولی حرفت کلا درسته. یعنی اعتماد به نفس کاذب و غرور یکی از دلایل این مشکله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد