جاتون خالی، اردیبهشت ماه بالاخره موفق شدیم بریم شیراز. واقعا دلم میخواست حداقل یکبار هم شده تخت جمشید رو ببینم. از آب و هوا و فالوده شیرازی های واقعا خوشمزه معروف پشت ارگ کریم خانی که بگذریم، یکی از چیزهایی که واقعا منو تحت تاثیر قرار داد، مجموعه تخت جمشید و پاسارگاد بود. البته باید بگم که ما یک دوست استرالیایی هم داریم که باستانشناسی شیکاگو می خونه و الان چند ساله که در تخت جمشید چرخ می زنه. مثل کف دستش همه جا رو بلد بود. از تخت داریوش گرفته تا توالت و دستشویی های خشایار شا! واقعا لطف کرد و همه چیز و به ما توضیح داد. (این عکس رو هم خودم گرفتم!)
چند وقتیه این سئوال برام پیش اومده که بالاخره تقصیر دولته که نمی تونه از این آثار باستانی و منابع طبیعی ما حفاظت کنه یا خود ما؟ همه ما می دونیم که هر جای این کشور بریم، حداقل دو سه تا کوزه و سفال و ... مربوط به چند هزار سال پیش توش پیدا میشه. اما متاسفانه باید بگم به عقیده من داریم بهشون کم لطفی می کنیم. مثلا به نمونه های زیر توجه کنین:
گرگان: سومین دیوار بلند دنیا بعد از دیوار چین و یک دیوار دیگه (که اسمش یادم نیست) در این شهره که قراره به زودی از چند نقطه قطع بشه و جاده از وسطش رد شه!
شیراز: مجموعه پاسارگاد که مقبره کوروش بزرگ در اونه و سد سیوند معروف هم در 6 کیلومتری اونه و آب گیری شده. لازمه بگم که بنا بر توضیح محلی های اونجا و چیزی که خودم دیدم، فاصله آب گیری از مجموعه 30 کیلومتری که در اخبار اعلام کردن نیست، بلکه 6 کیلومتره! در ضمن با آب گیری سد سیوند، چند تا دریاچه که تنها زیستگاه پرنده های مهاجر بودن، خشک شدن!!
انزلی: تالاب انزلی که قسمتی از اونو خشک کردن تا یک جاده بتونن از وسطش بسازن!
اصفهان: برج جهان نما که تمام دنیا خودشونو کشتن، آخرش دو سه متری ارتفاعش کم شد. به جاش چند تا پرونده آثار باستانی دیگه دارن درست می کنن که یونسکو از خیر برج بگذره.
ارومیه: دریاچه ارومیه که بالاخره موفق شدن از وسطش جاده رد کنن!
شیراز: مجموعه نقش رستم که جدیدا شده سوژه. آخه الان کارشناسان دعوا دارن که خط راه آهن از 500 متری اون رد شه بهتره یا از یک کیلومتری! ولی میگن واجبه که راه آهن از اون جا رد شه وگرنه کارها لنگ می مونه.
تهران!!!!! بعله تهران خودمون و جنگل های لویزان که بعد از کلی دعوا آخرش فهمیدن بیخود بحث کردن و باید درخت ها باز هم قطع بشه.
یکی از دوستامون که از اونور آب اومده بود اینجا، وقتی رفت جاده کاشان، کف بر شد و وسط راه نگهداشت رفت زیر آفتاب توی خاک ها خوابید!!! می گفت چنین آفتابم آرزوست. خیلی چیزها داریم که کشورهای دیگه دارن حسرتشو می خورن و ما مثل آب خوردن خرابشون می کنیم. یک کم تقصیر خودمونه. توی تخت جمشید، بچه ها از در و دیوار بالا می رفتن و پدر مادرها هم قربونشون! تازه سعی می کردن که یواشکی دور از چشم نگهبان ها، بچه ها رو سوار مجسمه ها کنن!!!
واقعا چرا باید این همه چیز اضافه داشته باشیم که همش بترسیم که یا دارن می دزدنشون یا دارن از بین میرن. چی می شد ما هم مثل خیلی کشورهای دیگه هیچ چی نداشتیم. اونوقت نه تنها ادعامون نمی شد، بلکه راحت می رفتیم نقشه می کشیدیم چه جوری مال دیگران رو به نام خودمون کنیم. مثل مولوی!
خبرش اومده که یک سری میمون در مکه و در غار حرا پیدا شدن که به مسلمون ها حمله می کنند. این میمون ها کاملا آموزش دیده هستن و تازه معلوم شده که به منظور دزدی طلا، گوشی موبایل و سایر وسایل قیمتی زائرین تربیت شده اند!!! در عین حال کسانی که رفتن مکه میگن که ورود به غار حرا اصلا برای خانم ها توصیه نمیشه. چون سوراخ و سنبه زیاد داره و اکثرا عرب ها اون جا کمین کردن ببینن چی گیرشون میاد....!
اما میمون ها چه ربطی به وهابیون دارن؟ اگه یک کم برگردیم عقب می بینیم که هر چی بدبختی می کشیم به خاطر همین انگلیسی های پدرسوخته است. واقعا دایی جان ناپلئون راست می گفت که "کار، کار انگلیسی هاست...!؟ ". محمدبن عبدالوهاب رو هم انگلیس در طی یک برنامه کاملا علمی و دقیق در طی مدت 50 سال (!) توسط یک جاسوس به نام "همفر" هدف گرفت و تونست تمام اعتقادات دینی اون رو عوض کنن. این اعتقادات که می گم شامل تمام احکام اسلامه که در قرآن اومده مثل زنا، مشروب خواری، قمار و ... . شاید یک کم خنده دار باشه ولی واقعا این کار رو یک انگلیسی با یک مسلمون انجام داده!!! اون هم با مطالعه قرآن و درک نکات مبهم اون. همفر در تمام این احکام با دلیل و مدرک به عبدالوهاب ثابت می کنه که دلایل قرآن غیر منطقیه! تمام خاطرات این جاسوس در یک کتاب با نام "خاطرات همفر، جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی" ثبت شده که البته چاپش مال سال 1361 و بعد از اون دیگه نایاب شد. نسخه نه چندان کاملش اینجاست.
فقط آخرش بگم که بعد از موفقیت طرح همفر، انگلیس تصمیم گرفت که در جزیره العرب هم این طرح رو اجرا کنه و برای همین، محمد بن سعود را برای حکومت اونجا فرستاد که اون هم به فرقه وهابیت گرویده بود و شد جدّ خاندان سعودی...!
حالا خودمونیم، هنوز فکر می کنید این میمون ها مال دزدهای عربستان هستن؟!
رئیس قوه قضاییه نام پروفسور محمود حسابی را به عنوان یکی از بزرگترین مفاسد اقتصادی ایران اعلام نمود
اگه تا چند وقت دیگه این خبر رو از اخبار شنیدین اصلا تعجب نکنین. چون به تازگی صداش در اومده که دکتر حسابی در قبل از انقلاب از یکی از بانک های کشور مبلغ 50 میلیون تومان وام می گیره تا یکی از بزرگترین مراکز تحقیقاتی کشور رو بسازه و در عوض طفلک چون ضامن کارمند نداشته، مجبور می شه سند خونه اش رو ( که الان موزه پروفسور حسابی است ) رهن بذاره. بعدش هم خوشحال و شادمان از حمایت دولت فخیمه، تمام پول ها رو تا قرون آخرش خرج تحقیقات کشور می کنه....
اما 3 سال پیش معلوم می شه که قسط وامش رو نداده و بدهیش رسیده به 980 میلیون تومان!!!! بعد هم در طی شکایت بانک و در نتیجه حکم قاضی عادل، قرار میشه که خونه ایشون مصادره بشه.... پسر آقای دکتر هم – که به نظر من شباهت زیادی به برادر شهید چمران داره – میره پیش یک نفر به اسم "محمود" و اون هم بعد از تاثر شدید از این قضیه دستور می ده که از محل بودجه دولت این بدهی پرداخت بشه.... خلاصه، بعد از کارشناسی بانک همه چی ردیف می شه. اما الان 3 ساله که نه تنها پولی پرداخت نشده، بلکه اصلا اجازه داده نشده این موضوع وارد دستور کار هیات دولت بشه تا دستورش صادر بشه!!!
خودمونیم ! اگه دکتر حسابی اون سال همه این پول ها رو اومده بود بالای میدون پونک زمین خریده بود، الان باز هم پسرش اینقدر دعاش می کرد؟ واقعا کسی که رفیق آلبرت انیشتین بوده و همیشه سرش توی اعداد و ارقام بوده، این حساب و کتاب های ساده رو نمی تونسته انجام بده؟ اصلا هیچ وقت یک کتاب تاریخ نخونده بوده که بدونه توی این سرزمین با فرهنگ 3000 ساله به سر آدمای باحال چی اومده؟
من نمی دونم پسر ایشون تا حالا چه کارهایی برای رفع این مشکل کرده، ولی به نظر می رسه تلاش لازم رو نکرده که حالا بعد از 3 سال صداش در اومده. شاید هم واقعا یک خونه ارزش این حرف ها رو نداره. البته بگم که خواهرش از خودش بیشتر حالیشه. چون گفته یکی حاضر شده این خونه رو 16 میلیارد بخره که هم می تونیم بدهی ها رو صاف کنیم هم تا آخر عمر راحت زندگی کنیم...!
حالا خوبه که قاضی نگفته باید تمام چیزهایی که در اون از اسم دکتر حسابی استفاده شده هم مصادره شه، مثل مدرسه ها و مراکز تحقیقات و کانون فرهنگی گاج و ....
واقعا الان بچه های انیشتین هم دارن قسط های باباشونو می دن؟!
امروز خبر لغو کنسرت افتخاری در رشت در اخبار پخش شد. علت لغو کنسرت هم به گفته خبر گزاری ها، اعتراض مردم به لب خوانی بوده! در حالیکه به گفته خود ایشون به غیر از تست صدا، اصلا لب خونی در کار نبوده و 3.5 ساعت آواز اصیل ایرانی – اون هم از نوع افتخاری و به لهجه اصفهونی – خونده شده.
یادمه وقتی خیلی کوچیکتر بودم شنیدم که بزرگترها می گفتند شجریان صدا و سیما رو تحریم کرده و دیگه صداش پخش نمی شه. از همون روزها هم کنسرت شجریان شد آرزو. بعدا هم که بزرگتر شدم دیگه شجریان شده بود یک حسرت و خیال. کنسرت هم که نمی گذاشت و همش خبرش از اون ور آب می اومد. حالا هم که کنسرت گذاشته پولم نمی رسه !! تنها کاری که می تونم بکنم حمایت ایشون از طریق کپی MP3 هاشه!!
اگه به سایت افتخاری سر بزنین می بینین که لیستی حدود 50 آلبوم از انواع و اقسام سبک های موسیقی پاپ و راک و کلاسیک و سنتی و رو حوضی توی کارهاشه. جالبه که تمام تلاشش رو هم می کنه که ماهی حداقل 1 کاست رو بده بیرون. یک بار از امام زمان می خونه، یک بار از کوچه باغای شمال! شاید کار درستی می کنه چون اگه یک کم تعلل کنه، مردم وقت می کنند در مورد آهنگ هاش فکر کنن!! و اونوقته که می فهمن پول به چی دادن ... تازه در بالای سایتش هم نوشته "استاد علیرضا افتخاری"!
محمد اصفهانی هم که قربونش برم وقتی دهنش رو باز می کنه، کسی نیست جلوش رو بگیره... دعای سال تحویل امسال هنوز یادمه که تمام شیشه هامون داشت می لرزید! خلاصه از این نوابغ جدیدا خیلی ظهور کردن!
در یک مصاحبه تلویزیونی به افتخاری گفتن:"می گن شما برای پول می خونین" اون هم گفت" مگه چه اشکالی داره، همه می خونن، ما هم می خونیم"!! (واقعا هیچی ندارم بگم)
قصدم توهین نیست... آخه اون ها هم برای خودشون شخصیتی دارن و تلاش کردن که به اینجا رسیدن. من دردم از امثال استاد شجریان و لطفی هستش که تنها حافظان موسیقی ایرانی هستن و با اینکه خودشون هم می دونن دیگه داره پاییزشون می رسه باز هم قایم شدن که مبادا یک وقت کسی بهشون توهین کنه. به جرات می تونم بگم معدود اساتیدی مثل حسین علیزاده در پشت صحنه هستند که هیچوقت عقب نرفتن و از مشکلات ابایی نداشتن و ندارن و موسیقی واقعی رو ترویج می دن. به همین دلیل هم هست که افرادی مثل کیوان ساکت خیلی زود از دور نوازندگی کنار رفتن!
ولی واقعا دلم برای افتخاری می سوزه که به جای سالن کنسرت، بهش یک کارخونه رو دادن. شاید فکر کردن اینطوری صداش اکو میشه! بیچاره مردم...نفری 8000 تومن پول بلیت دادن. اگه می موندن خونه چند روز دیگه DVD کنسرتش می اومد بیرون می تونستن با 1000تومن بخرن!
من احسان هستم. عکسم همینه که می بینین!
فکر نمی کنم نیاز به معرفی کردن باشه چون خیلی مهم نیست. فقط اونهایی که منو نمی شناسن بدونن که من کامپیوتر علم وصنعت خوندم و الان هم توی همین زمینه کار می کنم. تا چند وقت دیگه هم اگه خدا بخواد از حضور دوستان مرخص می شم.
خیلی وقته که دارم وبلاگ های اطرافیان رو می خونم. حسام، فرهاد (کرمانی!)، فرشته و .... راستش هر دفعه خواستم شروع کنم به نوشتن دیدم کارم کپی می شه. چون با خوندن مطالب دیگران می رم توی اون حس و حال و چیز جدیدی در نمی آد.
آخرش دیدم که داره دیر می شه و باید بالاخره از یک جایی شروع کرد... برای همین از امروز شروع کردم. امیدوارم با کمک شما بتونم خط اصلی وبلاگم رو در کوتاهترین مدت پیدا کنم.
متشکرم.