باخبر شدیم که فیلمی در مورد فوتبال ایران به نام FUTBAAL : The Price of Dreams ساخته شده. داستان این فیلم در مورد زمانیه که تیم فوتبال ایران برای بازی با تیم آمریکا به لوس آنجلس میره. کاپیتان تیم فوتبال ایران، بابک به همراه برادرش مراد که فقط برای راهنمایی تیم به اون ها اومده و خودش هم یک بازیکن فوتبال بوده، وارد یک ماجرای عاشقانه با دختری به اسم ثریا می شه و در همین حین به بابک پیشنهاد میلیون دلاری داده میشه که به تیم آمریکا ملحق شه و ...
از نکات قابل توجه این فیلم اینه که هنرپیشه نقش "بابک" که نقش کاپیتان تیم فوتبال رو بازی می کنه، ساشا ماکسیم هست که دارای پدر ایرانی و مادر فنلاندیه و خیلی خوب ایرانی صحبت می کنه و دبستانش هم توی ایران بوده. در حدود 2 سالگی به آمریکا میرن و بعد چند سال میرن کانادا. نقش مقابل اون هم ناتالی اومان در نقش ثریا هست. مکابیز هم که با امیر قاسمی همیشه این وسطا سر و کلشون پیدا میشه توی این فیلم هستن و مکابیز نقش "مراد" بازی می کنه.
از همه مهمتر که آهنگ های روی این فیلم به نام های "دخترا، پسرا" و "سوغاتی" با اجرای شینی و "یاران" با صدای اندی، خواننده محبوب ایرونی هاست و خودش هم در این فیلم در چند پلان بازی می کنه. زبان فیلم فارس و انگلیسیه و تا دلتون بخواد توش بر و بچه های ایرانی هستند.
متاسفانه به غیر از مصاحبه هایی که کانال تپش با اندی و ساشا انجام داده اطلاعات موثق دیگه ای به دستم نرسیده. باید بشینیم ببینیم بعد از اکرانش چه اتفاقاتی می افته. آیا باز هم فیلم بر ضد ایرانی هاست؟ نمایش واقعیت هاست؟ اما یک چیز در مورد پوستر این فیلم جالب توجه هست و اونهم اینه که پرچم آمریکا روی یک توپه که در وسط پرچم ایران قرار گرفته... تفسیرش به عهده خود شما...!
چند روز پیش در همشهری خبری چاپ شده بود که در اون اهدای جایزه سینما تک آمریکا به جولیا رابرتز شرح داده شده بود. این جایزه تا حالا به افرادی چون شون کانری، استیون اسپیلبرگ داده شده و یکی از مهمترین جوایز سینمایی حساب می شه.
این موضوع بهونه ای شد که من دست به کیبورد ببرم و در مورد این هنرپیشه 40 ساله آمریکایی خودم بنویسم. راستش اولین فیلمی که از جولیا رابرتز دیدم خیلی سال پیش بود به نام Hook که در اون نقش یک فرشته کوچیک رو داشت و از قیافش خوشم نیومد. اما بعد از دیدن چند فیلم دیگه ش تازه فهمیدم که چه هنرپیشه ایه. فیلم های زیر به نظر من جزء کارهای بی نظیر اون بوده:
Ocean’s Eleven,
Runaway Bride,
My Best Friend’s Wedding,
Mexican و بالاخره فیلم Notting Hill که دیدنش رو به همه توصیه می کنم.
یکی از ویژگی های مهم فیلم هایی که جولیا در اون بازی می کنه اینه که اصلا صحنه های زیر 18 سال در اون به چشم نمی خوره و یا حداقل اگر هم بخوره در حد چند ثانیه است . شاید فیزیک بدنی اون و چهره نه چندان زیباش دلیل اون باشه ولی چیزی که مهمه اینه که جولیا رابرتز تنها صورتش برای یک فیلم کافیه. هر حسی که بخواد در چهره ش نمایان می شه: خوشحالی، غم، خنده ، گریه، عشق، ترس.... خلاصه هر چی که فکرشو بکنین. به نظر من جولیا رابرتز نمونه یک بازی زیر پوستی است که در این دور و زمونه از کمتر هنرپیشه ای میشه دید. افراد دیگه ای مثل انجلینا جولی، هلن هانت، نیکول کیدمن و دیگران که سمبل بازی های خوب بودن و هستن، همه و همه در یک خط بازی کردن ولی جولیا رابرتز دنیایی از نقش ها رو بازی کرده.
شاید قیافه نه چندان زیبای اون باعث شده تا وقتی به فیلم هاش نگاه می کنیم، به دنبال چیز دیگه ای در بازیش باشیم. دنبال اینکه چطور یک زن در هالیوود، اون هم با این قیافه تونسته اینقدر مهم بشه. وقتی می خنده ، کاملا حس خنده رو منتقل می کنه و شما رو می بره به یک دنیای دیگه. وقتی گریه می کنه ناخودآگاه اشک توی چشم آدم.... خلاصه محشره.
نمی دونم کار درستیه که هنرپیشه های ایرونی رو با هنرپیشه های هالیوودی مقایسه کنیم یا نه. ولی از اونجایی که بیشتر اونها مرجع تقلید شون هالیووده بد نیست گهگاهی یک مقایسه ای انجام بدیم تا بفهمیم کجا هستیم. اگه بخوام بگم یکی رو توی ایران با جولیا رابرتز مقایسه کنم، فقط می تونم بگم فاطمه معتمد آریا!!! البته به نظرمن. تا نظر دیگران چی باشه...
چند سالیه که خدا قسمت کرده و به جای مکه میریم چین! یکی از شهرهایی که به اعتراف خیلی از سایت های خبری و روزنامه ها، در صدر شهرهای بزرگ، مهم و زیبای دنیا قرار گرفته شهر شانگهای هست که در جنوب شرقی چین واقع شده و بزرگترین اسکله صادارت و واردات در چین محسوب می شه. آب و هوای شرجی گرم 25 درجه با رطوبت 60 درصد! که واقعا راه رفتن با لباس رو غیر ممکن می سازه.
خیلی از فیلم ها رو در این شهر ساختن که مهمترین اون ها MI:3 تام کروز هست. هر وقت می خوان یک شهر مدرن رو مثال بزنن، میرن سراغ شانگهای!
امروز وقتی داشتم خبر مسابقات معلولین در شانگهای رو می دیدم، یاد خاطرات سفرمون افتادم و دیدم بد نیست چند تا از خصوصیات مهم این شهر رو بنویسم:
1- یکی از مناطق جدید شهر شانگهای به نام Bund که در حاشیه رود معروف Huang Pu قرار داره، قطب اقتصادی و تجارت شهره و حدود 500 تا از بزرگترین شرکت های جهان مانند انواع کارخانه های خودرو سازی، صنعت IT و سایر صنایع در این منطقه دارای دفتر نمایندگی هستند. قشنگترین برج این منطقه برج TV Tower هست که وقتی در زیر اون می ایستید تازه می فهمید که ساختن یک برج با 3 پایه اصلی چقدر می تونه مشکل باشه!! دیدن این برج در شب خالی از لطف نیست چون نورپردازی فوق العاده ای داره. ساختن این برج فقط 3 سال طول کشیده و در کنار اون، امسال، بزرگترین برج چین که قراره بزرگترین مرکز اقتصادی و بازرگانی دنیا باشه رو در عرض یک سال(!) ساختن. باورتون میشه؟ پارسال که رفتیم نبود و امسال که رفتیم بود!!! فقط بگم که 12000 نفر گنجایش داره!
2- در کنار هیچ خیابونی در شانگهای، ماشین پارک شده نمی بینید!!! در حالیکه من هنوز در هیچ کشوری همچنین شرایطی رو ندیده ام. واقعا نمی دونم این همه ماشین رو کجا می برن!
3- امنیت در همه نقاط شهر فوق العاده است. ساعت 3 نصفه شب، دخترها و زن ها از سر کار برمی گردن خونه!!! بدون هیچ نگرانی.
4- شهر پر از گداست!!! نمیدونم چرا فکری به حالش نکردن. مثل کنه می چسبن بهت.
5- اکثر مردم شهر، حتی گداها هم، انگلیسی بلدند. معمولا درمغازه ها، دختر بچه ها که در مدرسه انگلیسی می خونن به کمک مادرهاشون میان. حتی من در یک مغازه کتابی رو دیدم که یک چیزی توی مایه های "انگلیسی برای فروشنده ها" بود و تمام جملات از پیش تعریف شده مثل "اگر این جنس را می خواهید باید بیعانه بدهید" و سایر جملات کاربردی رو نوشته بودن. واقعا به تمام معنا یک شهر توریستیه!
6- جوون های شهر خیلی شیک پوشن و اصلا فرهنگشون با پکن و بقیه شهرها فرق می کنه. انگار یک پله از بقیه بالاترن!
7- تمام شهر پر از فروشگاه های شیک و مدرنه! تمام خیابون ها چراغونیه! همه جا تمیزه عین دسته گل!
8- تمام ماشین هاشون آمریکایی و آلمانیه! تاکسی ها پاسات، ماشین های شخصی بیوک، اتوبوسها ولوو! نمی دونم ماشین های چینی کجا هستن! ( خوب معلومه دیگه توی کشور ما)
شاید یک روزی قسمت شد از نکات مهم این شهرها و مردمشون بیشتر نوشتم. فقط همینو می خواستم بگم که در طول مدتی که اونجا بودیم، نه ترافیک دیدیم و نه دود و نه غم و غصه! گداهاشون هم آخر شب دست زن و بچه شون رو می گرفتن و می اومدن کنار رودخونه، هندونه و ... می خوردن و حال می کردن. حالا می فهمم چطوری تونستن یک میلیارد و 500 میلیون نفر رو کنترل کنن. تازه هم خودشون مصرف کنن و هم بازارهای کشورهای دیگه رو تسخیر کنن.
عین ما که تا تقی به توقی می خوره، 3 روز تعطیل می کنیم یا ساعت کاری ها رو 1 ساعت کم یا زیاد می کنیم!!! تازه با پر رویی و افتخار تمام برای برج میلاد تابلو میذاریم که چند روز تاخیر داشته!!
تا وقتی بچه بودم، شب های قدر با مادر و مادربزرگ می نشستیم دعای جوشن کبیر می خوندیم. من هم چون همیشه قرآنم توی مدرسه 20 بود، نصف دعا رو می خوندم! اما حالا بعد از گذشت سال ها از اون روزها، شاید دیگه وقتی برای این کارها نمونده و اینقدر موضوعات عقب افتاده توی فکرمون هستم که حتی فرصت فکر کردن به این چیزها رو نداریم. البته بعضی از این تعطیلات اصلا به هیچ کاری نمی آن. فقط باید بشینی توی خونه. تلویزیون هم که تعطیل. اگه بخوای اینترنت هم وصل شی که سرعتش کلافه می کنه. اما چند سالیه که با اومدن دی وی دی و فیلم های روز این مشکل هم حل شده و دیگه حوصله کسی سر نمی ره!
ما هم توی این تعطیلات فرصت کردیم یک سری به آرشیو بزنیم و چند تا فیلم که خیلی وقت بود ندیده بودیم ببینیم. از ترسناک مثل Hostel 2 گرفته تا Deuce Bigallow، Letters From Iwojima، Forgotten و Ever After . خلاصه تمام وقتمون به فیلم گذشت. اما یکی از این فیلم ها که به نظر من ارزش بیشتری داشت، Beyond The Borders بود.
این فیلم با بازی Angelina Jolie که معرف همه است و Clive Owen که توی این فیلم در حد و اندازه های خوبی ظاهر شده بود، است و موضوع کلی در مورد افرادی هست که در سازمان ملل و برای حمایت از حقوق بشر به انسان های بی سرپرست کمک می کنند.
شاید نمایش صحنه های واقعی از وضعیت مردم اتیوپی و مرز تایلند که در گرسنگی به سر می برن، از نکات قشنگ این فیلم باشه. مخصوصا در نمایی که یک بچه سیاهپوست در وسط بیابون نشسته و یک لاشخور در چند قدمی اون آماده خوردنشه! مادرش هم اونطرف تر، با از دست دادن نصف شکمش ( که خورده شده) در حال مردنه. در عین حال در صحنه دیگری از فیلم که در تایلند هست، شورشی ها، یک نارنجک به دست یک بچه می دن!
نمی خوام از نکات فنی فیلم صحبت کنم چون جاش اینجا نیست. اما فکر می کنم اگه فرصت کردین یک نگاه به این فیلم بندازین. مطمئنم که عین 2 ساعت پای فیلم می شینین و تا آخرش دنبال می کنین. البته بگم که صحنه های آخر که در چچن فیلم برداری شده، با نشان "لا اله الالله محمد رسول الله" بر روی سر و چهره خشنی که از شورشی های چچن نشون می دن، خیلی به واقعیت نزدیکه و تا آخرش نمی فهمین که چه اتفاقی می افته! هر چند که من به این جور پایان های فیلم بیشتر اعتقاد دارم. چون از پایان هایی قشنگ که آخرش همه به هم می رسن خسته شدم.
حالا هی بشینیم بگیم چرا اینقدر تعطیلی داریم!
شاید به جرات بتونم بگم که دانشگاه یکی از مراکز مهم انسان شناسیه! هر چند که از قدیم گفتن "کارخونه انسان سازیه"!!! ولی به جرات می تونم بگم از بدو ورود به دانشگاه با هزار جور آدم مختلف برخورد کردم که هر کدومشون یک ساز می زدن. همیشه هم بین این نمایندگان به اصطلاح تحصیل کرده که از شهرهای مختلف به تهران اومده بودند بحث و جدل بود. مخصوصا در خوابگاه! که مجبور بودیم همدیگه رو تحمل کنیم.
اما دلم می خواد امروز در مورد چند شهر تجربیات خودم رو بنویسم:
1- مشهد: اول از شهر خودم شروع می کنم که فکر نکنین می خوام طرفداری کنم. خیلی ها از مشهدی ها دل خوشی ندارن و می گن که آدمای بدجنس و خسیسی هستند. اما باید بگم مشهدی ها حسابگر هستند و خیلی ها این رو به حساب خسیسیشون میذارن. در کل اگه به دور و برتون نگاه کنین میبینین که مشهدی ها اکثر پست های مهم کشور رو توی دستشون دارن. در ضمن لازم به تذکره که شهرهای دیگه مثل سبزوار و تربت و ... به همه می گن ما مشهدیم! و همین باعث بدنامی ما شده!!!
2- اصفهان: خدا نصیب نکنه!!! خسیس و موذی و آب زیر کاه.... دختراشونو که دیگه نگو... مارمولک. زبون دارن این هواااااااااااااااا. ولی خیلی سر زبون دارن. به سختی هم می شه باهشون کنار اومد.
3- کرمان: قربون فرهاد برم.... همشون عین ماستن!!! نمونش توی دانشگامون زیاد بود، دیگه اسم نمی برم. تمام حرکاتشون اسلوموشن! در خیالات به سر می برن. اصلا لهجشون هم عین حرکاتشونه.... ولی خداییش اخلاق بد ندارن. کاری هم به کار کسی ندارن. می شه تحملشون کرد.
4- رشت: نگو نگو نگو!! به نظر من بدترین نسل ایرانی ها، همین نسل رشتی هاست. خیلی شرمنده ام ولی به شدت دروغگو، خالی بند، بوقلمون صفت. ولی انصافا آدمای مهمون نوازی هستن. برای مهموناشون هر چی حیوون دارن میکشن و غذا درست می کنن. همیشه هم موقع حرف زدن باهات دعوا دارن! انگار بهشون فحش دادی.
5- خرم آباد: لرهای عزیز! سلام! من نمی دونم چه خوبی کردم که خدا هر جا منو می فرسته، یک لر هم بغل دستم می ذاره. انگار باید عذاب اون دنیا رو همین جا پس بدم! واقعا نمی تونم چیزی در موردشون بگم فقط همین که خیلی ارتباطی بین رفتارهاشون و رفتارهای یک آدم متمدن نمی بینید!
6- ترک تبریز: وای اده! با تعصب، مهربون و درعین حال آماده قاطی کردن. یادش بخیر ایوب. خودش جک می گفت و همه می خندیدن. تا ما جک ترکی می گفتیم، قاطی می کرد می گفت: مگه من شوخی دارم! آدم های بسیار متعهدی هستن و تا کاری که بهشون سپردی تمام نکنن، دست بردار نیستن.
7- ترک ارومیه: خدای ادعا و با کلاسی! اصلا ترک های دیگه رو قبول ندارن. معتقدن که تمدن یهو از آسمون افتاده توی ارومیه. ولی خداییش خیلی با جنبه هستن.
8- کرد سنندج: اکثرشون آدمهای اهل موسیقی هستن. البته خیلی دوست دارن که موسیقی رو در فضای دود آلود آغشته به دود منقل گوش کنن. با غیرت اون هم از نوع سوپر دولوکس. فقط توصیه می کنم باهاشون سر یک سفره نشینین. چون مطمئنا تا آخر غذا دوام نمیارین! خیلی هم علاقه دارن که همه جا بگن ما "کرد" هستیم. حالا چه از طریق لهجه، چه از طریق آواز و چه از طریق انگشتشون ( که اکثرا حوالی بینی مبارکشون می چرخه)!!
راستش، شهرهای دیگه هم هستن مثل ساری، اراک، همدان و ... که از هر کدوم حداقل به یک نمونه برخورد کردم ولی اون قدر تابلو نبوده که بخوام بنویسم.
فقط آخرش بگم : "همیشه مواظب مشهدی ها باشین"!!!