بالاخره فیلم Percy Jackson & the Lightening Thief اومد و روز اول رفتیم سینما دیدیمش. خیلی قشنگ بود. نه به پیچیدگی هری پاتر و اواتار . ولی داستان خیلی قشنگ در مورد خدایان! جلوه های ویژه هم خیلی بی عیب و نقص بود. فقط نمیدونم چرا خیلی معروف نشده هیچ جا!
از وقتی اومدیم اینجا دیگه تحریم سینمای ایران رو شکستیم و فیلم ها رو از اینترنت دانلود میکنیم و خلاصه هر شب یه فیلم ایرانی! بالاخره از هر 10 تا فیلم یه دونه هم قشنگ پیدا میشه توشون. اما جالب اینه که همه فیلم ها رفتن به سمت کمدی و طنز و الحق که بعضی هاشون واقعا خنده دارن. آخریشون هم که دیدیم "پسر تهرونی" بود. کارگردانیش خیلی بهتر از بقیه فیلم هاست و فکر میکنم نقطه قوتش هم به بازیگردانی شریفی نیا بر میگرده که واقعا از همه خوب بازی گرفته.
راستی بعد از اون جریانات همه به بدترین شکل با شریفی نیا برخورد کردن، هو کردن و مسخره کردن و ...واقعا کار درستی بود؟ چقدر همه مطمئن بودن که شریفی نیا با کمال میل توی مراسم تحلیف شرکت کرده؟؟ چون اولین بار نیست که خیلی ها به اجبار در یه سری برنامه ها شرکت می کنن. مگه خیلی ها نبودن که توی دادگاه اعتراف به جاسوسی کردن؟؟؟ خلاصه میگم همه هم مطمئن هستم که گرفتیم ... آبی که ریخته شد دیگه جمع نمیشه. کاش صبرمون بیشتر بود. کاش زود قضاوت نمیکردیم.
ایران که بودیم، همون زمانی که به هر دری میزدیم تا پول در بیاریم، با یکی از دوستام میشستیم و خیلی وقت ها فکر میکردیم که چه جوری میشه به ساده ترین راه پول در آورد. خیلی لذت داشت چون همیشه میفهمیدیم که ای بابا چقدر ملت دارن پول در میارن اما عجیبه که ما نمیتونیم و هر وقت هم میخواستیم همون راه رو بریم، میخوردیم تو دیوار. یا دولت وارداتش رو ممنوع میکرد یا وزارت فلان اجازه نمیداد... خلاصه اومدیم استرالیا و نشد که پولدار بشیم.
اما یه فکر همیشه توی ذهن من بود و اون هم صنعت الکل و مشروب بود. با اون فرهنگی که ما توی ایران داشتیم و شاید البته صحیح هم بود چون ممنوعیت اون یه قانون دولتی بود، هیچوقت کسی جرات نمیکرد از این قضیه بلند بلند یاد کنه و همیشه فقط همه افسوس نداشتن و نخوردنش رو میخوردن. گیر اوردنش مصیبت بود. باید زنگ میزدی به فلان آدم، اون هم اگه حال داشت و چیزی براش مونده بود، بسته به این که توی کردستان پخش کننده رو گرفته بودن یا نه، با یه قیمت نجومی یه شیشه بهت میداد. تازه باید میرفتی کنار خیابون مثل این دزدا، پول میدادی و بسته رو تحویل میگرفتی. وقتی هم میخواستی بخوری باید قطره قطره میخوردی که زود تمام نشه. البته اشهد هم میگفتیم چون معلوم نبود دستی پر شده باشه یا نه!!!در جامعه ما همیشه تصور از یه فردی که الکل میخوره، چیزی به جز یه آدم لاابالی که کنترل نداره و حرکات شنیع انجام میده نبود. البته حق هم داشتن، چون نتیجه زیاده روی ها در عروسی ها و مهمونی ها چیزی به غیر از این نبود. بماند که همیشه میگفتن میرین جهنم!
هر چند توی سفرهای کوتاهی که اینور و اونور میرفتم، بالاخره توی اون شهر ها همه چی فراهم بود اما فرصت ریز شدن در اون نبود تا این که اومدیم اینجا. یکی از بزرگترین فروشگاه های فروش نوشیدنیهای الکلی در اینجا که شاید بیشتر از هزاران مدل شراب قرمز، سفید، ودکا، ویسکی و ... داره و از سراسر دنیا هر چی بخواین داره، به یکی از بزرگترین تفریحات من تبدیل شده. خیلی وقت ها میرم توش قدم میزنم بدون این که چیزی بخرم و فقط از تنوع مدل ها و طعم ها لذت میبرم. اینجا هم مثل خیلی از کشور ها مشروبات الکلی دشمنان زیادی داره و به خاطر کم کردن مصرفش مالیات اون و درنتیجه قیمت اون رو بالا بردن. اما جالب اینه که هر جمعه شب (همون شب جمعه ایرانی!!!!) هیاهوی عجیبی توی این فروشگاه ها هست و همه دارن برای آخر هفته شون کارتون کارتون خرید میکنن که مبادا بی مشروب بمونن. معروف ترین شراب قرمز، شراب شیرازه که البته هیچ کس نمیدونه مال ایرانه و فقط میگن شراب شیراز.
این صنعت علاوه نه تتها در اینجا که در تمام دنیا، یه صنعت مافیایی و پر دردسره که نتیجه خیلی خوبی برای صاحبان اون داره و سود بیشمار. واقعا نتونستم حساب کنم در طول یه جمعه شب که همه از ساعت 5 بعد از ظهر میریزن توی بار و تا نصفه شب اونجان چند تا بطری خالی میشه. اما فقط میدونم که چیزیه که استاپ نداره و حتی روزهای معمولی وقتی رستوران ها رو نگاه میکنین همه به عنوان تنوع با ناهار ظهرشون حداقل یه گیلاس شراب میخورن...
لقب "اسلامی" کشور ما، علاوه بر این که جلوی خیلی از تجارت ها رو گرفته، ادم ها رو هم از داشن یه سری چیزها محروم کرده. واقعا شاید لازم باشه تا هر کسی یه بار هم که شده با آزادی کامل، در یه شب آروم در کنار آب، توی یه رستوران بشینه و در کمال آرامش یه لیوان شراب قرمز رو در مدتی بیشتر از یه ساعت بنوشه تا بفهمه که میتونسته چه چیزهایی توی زندگی داشته باشه که حالا ازش گرفتن. واقعا تمام لذت زندگی در این لیوان نیست، اما لذت هایی هستن که تا نچشی زندگیت کامل نمیشه.
چند روز پیش بود که یه فیلم به چشمم خورد که توش حامد بهداد بازی میکرد و از اونجایی که از بازیش خوشم میاد دانلود کردیم و دیدیم. به اسم دل خون! به کارگردانی فیلم و اینها کاری ندارم اما نقشی که بهش داده بودن یه مردی بود که عاشق همسرش بوده اما به دلیل شک بهش اونو میکشه و حالا توی زندان منتظر اعدام شدن بود. تقریبا میشد حدس زد که چه جوری بازی میکنه و دیگه تیکه هاش و حرف زدن هاش برای همه شناخته شده است اما واقعا باید اعتراف کنم که مثل همیشه قوی بازی کرده بود و کاملا هر لحظه میشد حس ترس، عشق، تنفر و خیلی چیزهای دیگه رو از چشماش خوند.
داشتم به این فکر میکردم که وقتی صحبت یه نفر میشه، یکی که معروفه حالا به هر دلیلی، قبل از هر چیزی بیشتر میگردیم ببینیم در موردش چی میگن و بعد در نوبت آخر در مورد حرفه اون طرف قضاوت میکنیم. میدونم که این خصوصیت مخصوص فقط ما ایرانی ها نیست. اینجا و یا هر جای دیگه دنیا هم وقتی مثلا فلان سیاست مدار یا خواننده یا ورزشکار یه کاری اشتباه خارج از زندگی حرفه ایش انجام میده، خیلی ها ازش رو برمیگردونند. مثل همین "تایگر وود" معروف که به خاطر رابطه با یه زن دیگه تا مدت ها از مسابقات گلف به دور بود...
ما هم کم نداریم از این چیزها. مثلا هر هفته منتظریم تا توی برنامه نود یکی یه کار زشتی کرده باشه و بعد از این بگیم همون فوتبالیسته که فلان کار رو کرد. یا مثلا هنرپیشه ای که با زنش بد رفتاری میکرد یا خواننده ای که خیلی بی ادب بود.اما یه خط قرمزهایی توی دنیا هست که به خود افراد بستگی داره و باید یه نفر با تمام وجود بخواد تا بتونه که از اون خط قرمزها پاشو فراتر نذاره. مثلا توی موسیقی سنتی ما هر وقت حرف از محمد رضا لطفی میاد یه حرف هایی پشت سرش هست. یا خانواده کامکارها یا حتی بزرگترین شخصیت موسیقی کشورمون، محمدرضا شجریان. همه خوب یادمونه که تا مدتها مسایل شخصی زندگی اون بیشتر از کارهای جدیدش برای همه جذاب شده بود...
آیا واقعا وقتی یه نفر مثلا خوب ساز میزنه اما مثلا زنش رو طلاق داده از دید ما ساز زدنش هم بی ارزش باید باشه؟ چرا وقتی یه هنرپیشه با تمام وجود بازی میکنه اما مثلا حاضر نیست سر پول دستمزدش کوتاه بیاد دیگه خیلی محبوبیت نداره؟ مگه این افراد قراره همه جوره الگوی جوونها باشن؟ آیا نمیشه فقط به اون وجه تخصصیشون نگاه کنیم؟ همه دنیا میدونن که زندگی بتهون چی بوده، اما وقتی سمفونی اون رو یه گروه دوباره اجرا میکنن، فکر نمیکنم مرتب بگن " خیلی قشنگه اما حیف که بتهون آدم درستی نبوده"!
فکر کنم اگه بتونیم زندگی تخصصی افراد رو از زندگی روزمرشون جدا کنیم، اونوقت بتونیم درست تر نظر بدیم. شاید اونوقته که بفهمیم داشتن دو تا زن، پای منقل بودن و یا هر چیز دیگه ای حارج از دنیای تخصصی افراد، نمیتونه ذره ای از ارزش هنر و تجربه اونها کم بکنه.