ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

اگه بار گران بودیم و رفتیم...!

آره دیگه. اینبار قسمت ما بود. هی نشستیم پای این وبلاگ و اون وبلاگ. همه گفتن ویزای ما اومده... ما هم دق کردیم. تا این که خدا خواست که این کیس افیسر ما مهرش رو از توی کشوی میزش در بیاره و بعد از 20 ماه بزنه روی پرونده ما!

وقتی حرف از رفتن می زنی خیلی ساده است! ولی وقتی پای عمل میرسه همه جای بدنت پیچ می خوره(!). اگرچه من 14 سال پیش یک مهاجرت – اون هم از نوع داخل کشوری – انجام دادم و برام ترک داشتن ها و ساختن یک زندگی جدید خیلی راحته، اما می دونم که این آخرین جابجایی من نخواهد بود و معلوم نیست که در سالهای اینده آیا از این کشور جدید هم به کشور دیگری برم یانه. متاسفانه یا خوشبختانه، افرادی با روحیات من که مدام در پی نو کردن و پیشرفت هستند و لحظه های عمرشون رو که به سکون میگذره، لحظات بد زندگیشون می دونند، این اخلاق رو نمیتونن ترک کنن و هر جا اثری از ترقی ببینن، باز هم قدم در اون راه میذارن.

انتظار 2 ساله کم نبود!‌خیلی از لحظات زندگی من (و زندگی فرشته) به صبر و تحمل گذشت تا به هدفی که به اون اعتقاد داریم برسیم. امروز هم لحظه شماری می کنم تا زودتر زندگی جدیدمون رو شروع کنم. هیچوقت در موفقیت شک نداشتم چون باور دارم که اگر انسان اراده کنه، به هر چی که بخواد میرسه. این شعار نیست.

امیدوارم حالا که دارم یک زندگی جدید رو برای خودم، فرشته و بچه هامون و شاید چندین نسل آینده رقم می زنم، مثل همیشه خدا باهمون باشه و کمک کنه. هر چند که میدونم خیلی از راه ها تنهایی رفتن نداره و تا کسی باهت نباشه، به آخر نمیرسی. کسی که درکت کنه و هدفش هدف تو باشه و چه بهتر که اون شخص، شریک زندگیت باشه!

مطمئنم که اونجا ناگفته های زیادی هست که بنویسم. ناگفته هایی از مدیران موفق(!)، انسانهای بافرهنگ و متمدن مثل خودمون و همینطور آدمهای تنگ نظر که چشم دیدن زندگی موفق دیگران رو نداشته باشن....و شاید هم هیچ چی پیدا نکنم. اونوقته که از "گفتنی ها" میگم و اسم وبلاگم رو عوض می کنم. پس فکر نکنین که با رفتن من از شر وبلاگم راحت میشین! تازه میخوام در مورد چیزهایی که خیلی وقته تو دلم از ایران مونده هم بنویسم!!!

ما رو حلال کنین. نکردین هم اشکال نداره!

نظرات 16 + ارسال نظر
علی جمعه 17 آبان 1387 ساعت 01:13 ق.ظ

احسان جان؛
تبریک می گم،
مطمیینا اونجا سقفش اونقدر بلند هست که با اینکه قدت بلنده به سقف نخوری منتظره خبرای خوش بعدی هستم

ممنونم. به امید روزی که یا توی خونه ما یا مال شما در کنار هم باشیم و به سلامتی موفقیت هامون بزنیم اون شامپاینی رو که قول داده بودی!

حسام جمعه 17 آبان 1387 ساعت 05:21 ب.ظ http://hessamm.blogsky.com

شروع یه زندگی جدید در یک شهر یا کشور دیگه هیجان و احساس خاصی داره که نه می تونم اسمش رو ترس بذارم نه استرس... انگار می خوای از نو متولد بشی، می تونی خیلی چیزها رو فراموش کنی و زندگی جدیدی رو از نو بسازی... من مطمئنم تو انقدر پر رو هستی که هر جا باشی بالاخره موفق می شی و باز هم مطمئنم استرالیا تنها اولین ایستگاه تو خواهد بود و ده سال بعد جای دیگه ای خواهی بود!

ممنونم.لطف دارین. پررویی از خودتونه. ولی واقعا من احسان ۱۰ سال پیش نیستم و ۱۰ سال بعد هم همینطور. فقط آرزو میکنم هر چی خیر و صلاح و خواست خداست برای همه پیش بیاد.

با آرزوی موفقیت تو و تینای عزیز.

فرشته جمعه 17 آبان 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://freshblog.blogsky.com

آره واقعا پای عمل که میآیی سخته... یه ضرب المثل هست که میگه ... مسجد جای ... نیست. جریان همینه!!!
حتما در مورد چیزایی که توی دلت با اون پر رویی که حسام گفت بنویس و واقعا خودت رو آزاد احساس کن هیچ احساسی بالاتر از آزادی نیست... من نمی گم موفق باشی چون مطمئنم که موفق خواهی شد .

چاکرتیم آبجی! ما هر چی داریم از مرام شما داریم!

تریگرم کردی ! رفتم که بنویسم در مورد بعضی ها!

محمد شنبه 18 آبان 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://mohamed.blogsky.com

احسان جان از اینکه خوشحالی و به چیزی که میخواستی رسیدی خوشحالم. امیدوارم همراه همسرت همه روزهای پیش روتون رو با موفقیت طی کنین. فقط یه چیز رو یادت نره ! در همه ی لحظات چه خوب و چه بد آرامشت رو حفظ کن .
من هم عاشق تحولم و تو رو درک میکنم . حتما موفق میشی و با لحظاتت زندگی کن.
قول هم بده که تا چشمت به چند تا کانگورو افتاد ما رو یادت نره )

ممنونم محمد خان.
اگر چه خیلی وقته همدیگر رو ندیدیم اما هنوز روزهایی رو که با هم کار می کردیم و تو دانشگاه بودیم توی ذهنمه و این جز خاطرات شیرین زندگی منه.

در ضمن از قدیم گفتن: کانگوروی ایران و کانگوروی استرالیا... هر دو می جهن اما این کجا و اون کجا!

ما شما رو به چند تا کانگوروی اجنبی نمی فروشیم!!

نازلی شنبه 18 آبان 1387 ساعت 09:30 ب.ظ

احسان جان تبریک....

بابا خیلی منتظر بودیم... خدا بگم اون افسر شما رو چی کار کنه...
حالا که درست شد... هم خیلی خیلی خوشحال شدم که دارین میرین و هم یک کم دلم گرفت ...

زود زود عکس بفرستید....

مواظب فرشته جون و بچه هاتون (؟؟؟؟) باش...

ممنونم... نیست هر هفته همدیگه رو میدیدیم... هر روز هم با هم تلفنی حرف میزدیم(!) برای همینه دلت گرفته... ما هم دلمون گرفته!!!

قول میدم هر ساعت ۲ تا عکس برات بفرستم. یک سیستم مینویسم خودکار تایمر داشته باشه برات عکس بفرسته!!! مثل وبشات!

از همه لطفی که داریم متشکرم. ایشالله با هم (۴ نفری) توی لندن یا سیدنی بزنیم به سلامتی!!

محسن شنبه 18 آبان 1387 ساعت 10:53 ب.ظ http://after23.blogsky.com

ببین جون هر کسی که دوست داری اونجا نری از این وبلاگای این سرویس دهنده هایی درست کنی که مجبور شیم با فیلتر شکن بریم سراغشون. همین بلاگ اسکای رو ادامه بده.
باشه؟
تنها وقتی هم یاد ما کن که دمی به خمره بزنی. باقی خوشیاش سهم خودت.

قراره برم روی بی بی سی پ.ر.ش.ی.ن یک وبلاگ باز کنم!!!!

در ضمن من سعیم رو می کنم که در لحظات شیرین خمره و میکده به یادتون باشم...مگر وقتایی که بر حسب اضطرار در روز چند بار بریم سر خمره!

موفق باشین

ندا سه‌شنبه 21 آبان 1387 ساعت 10:01 ق.ظ

فرشته و احسان عزیز

از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم . هر جا که هستید و خواهید بود امیدوارم مورد لطف و توجه خدا باشید.
خبر خوبی بود مخصوصا اینکه چهارشنبه گذشته پسر یکی از دوستامون هم ویزاشو گرفت و رفت. اون از طریق هما حضرتی اقدام کرده بود... خلاصه ما از خوشحالی شما خوشحالیم.

گفتی وبلاگ خودت داغ دلمو تازه کردی مدت مدیدی هست که توی فکرشم چارچوبش آمادست اما اونقدر کار سرم ریخته که به کندی پیش میره .البته تا همینجا هم که پیش رفته سماجت بهزاد بوده... اما دیر یا زود معرفیش میکنم تا شما از اون ور دنیا برام توش مطلب بذارین.

موفق باشین

خیلی خیلی ممنونم. امیدوارم همه دوست هامون در هر کجا که هستن شاد و سلامت باشن. مخصوصا بچه های ناظر فرزان که همیشه دعای خیر بندرچی بدرقه راهشونه!!!

ما هم منتظر مراسم افتتاحیه وبلاگ شما هستیم.

شاد باشید.

ندا چهارشنبه 29 آبان 1387 ساعت 05:07 ب.ظ http://shayan-blog.blogsky.com/

یعنی این دیگه آخریش بود ؟
پست جدیدی در کار نیست؟

چرا بابا... مگه ما به این راحتی ها ولتون می کنیم...فقط بذارین جابجا بشیم... ایشالله دوباره شروع می کنیم.

لاله پنج‌شنبه 30 آبان 1387 ساعت 07:49 ب.ظ http://barani.ca

خوب به سلامتی که شما هم دیگه راهی کفرستون شدید.
گاهی وقتها فکر میکنم مهاجرت مثل یه بستنی خوشکله که خوشمزه به نظر میاد، وقتی خوردی ممکنه از طعمش خوشت بیاد شاید هم برعکس بدت بیاد. اگر طعمش کاملا متفاوت با اونی باشه که فکرش رو میکردی.شاید کمی بخاطر این تفاوت جا بخوری ولی چند تا لیس که بزنی به طعمش عادت میکنی و خوشت میاد.مطمئنم بستنی شما ازون خوشمزه هاشه.غربت حتی اگه تلخ هم باشه باز میتونه خوشمزه باشه.مثل یه فنجون اسپرسو .
شروع یه زندگی تازه تو جایی جدید و متفاوت که انتخاب خود آدم باشه همیشه لذت بخشه هرچند توام با یه استرس، اما شیرینه.
موفق باشید

مهیار شنبه 9 آذر 1387 ساعت 11:16 ق.ظ

احسان و فرشته عزیز
شما هم رفتنی شدید. به سلامت
ولی یادتون باشه که هر وقت سینما رفتین یاد من و مروارید باشینا!!!!!!
ولی از شوخی گذشته جاتون خالیه. امیدوارم در کنار هم شاد و خوشحال باشید و به تمام آرزوهاتون برسید
احسان جان امیدوارم صدای تارت همیشه بلند باشه!!!!!
دوستدار شما
مروارید و مهیار

بالاخره چشم ما به نوشتار شما روشن شد. شرمنده مون کردید قربان.

امیدوارم هر چه زودتر بابا بشی تا با بچه تون بیاین پیش ما.

شاد باشین.

محمد شنبه 9 آذر 1387 ساعت 05:52 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com/

احسان جان حسام گفت جمعه میرید. کاش میشد قبل رفتنت ببینیمت.
اقا راستی رفتین اونجا سلام منو به امین احمدی هم برسونین.
اصلا ازش خبر داری؟ تو همون شهریه که شما هستین؟

این همه سال بودیم... حالا چسبیدی به روز آخر!!!
در هر صورت من هم دوست داشتم ببینمت اما نشد. امین هم که تو سیدنی نیست. بنابر این باید باهش تماس بگیرم ببینم کی میشه ببینمش.

موفق و سلامت باشی

علی چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام
می بینم که دیگه دارید میرید حیف نیست تو ایران خدمت نمیکنی می ری سراغ اونور دنیایی ها!
احسان جان الان هم موقع خیلی خوبیه آخر ساله و همش جشن و شادیه
امیدوارم موفق و خوش باشید

مرسی. الان که دارم می نویسم سیدنی هستم و واقعا به حرف هایی که میزنی رسیدم!! جات خالیه

فرهاد یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.rahdari.ir

نمی دونم بهت تبریک بگم یا...
ولی به هر حال دلم بدجوری گرفت از رفتنت رفیق
من و تو خیلی خاطرات مشترک داریم.
برات ارزوی موفقیت می کنم

یادش بخیر!

ممنونم.

احمد یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 11:19 ب.ظ

یاد ارید ای مهان زین مرغ زار یک صبوحی در میان مرغزار احسان خوشحالم که بالاخره وارد بهشت شدی.منو بیخبر نذاری

سلام برار!!!

جاتون واقعا خالیه.... ایشالله یک روز هم با شما. ایمیل هاتون رو هم بی زحمت چک کنید!

شهره خاتون جمعه 6 دی 1387 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام بابا جان نکردی دو تا عکس از اون سیندی ببخشید سیدنی بگیری که ما ببینیم

چشم به زودی!

یه دوست یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 11:32 ق.ظ

سلام دوست عزیز.
پستی که درباره" کامران نجف زاده" نوشته بودی رو میخوندم.کمی انصاف داشته باش.تموم عقده هاتو خالی کردی رو کامران عزیز که همه خوب میشناسنش.با خودت مشکل داری دنبال راه چاره باش نه دنبال اینکه دیگرانو خراب کنی...
موفق باشی...
بیشتر فکر کن...
یا حق....

من با خودم مشکل ندارم... فکر میکنم از بس بدتر از کامران نجف زاده رو دیدیدم حالا که یکی مثل اون میاد با ادا و اطوار هایی که اصلا ربطی به خبرنگاری نداره با خودمون میگیم به به!

بد نیست روی کانال های ماهواره چرخ بزنی.. مثلا بری BBC... بد ببینی واقعا چند تا مثل کامران نجف زاده پیدا می کنی... اونوقت میفهمی کی مشکل داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد