ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

خداحافظ کافه نادری...!

خیابون جمهوری، بین حافظ و فردوسی (یا همون چهارراه استانبول) یک هتل با یک کافه تریا در زیر اون... اسمش هست "هتل نادری".

فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که اسم این هتل و کافه معروف، به گوشش نخورده باشه. بچه جردن هم که باشه، حداقل یک بار هم به این کافه رفته و طعم قهوه های اونو چشیده، چه برسه به این که بچه لاله زار و بهارستان و خلاصه اون دور و برا باشه. خیلی ها اگه توش نرفته باشن، حتما از مغازه قهوه فروشیش، قهوه ترک اونو که خیلی معروفه خریدن...!

هتل نادری سال 1306 توسط خاچیک مادیکیانس افتتاح شد و مساحتی حدود 3000 متر مربع داره. اولین جایی که در تهران، غذای فرنگی مثل بیف استراگانوف و نوشیدنی های اروپایی به مردم عرضه کرد، همین کافه نادری بود. نویسندگان، هنرمندان و خیلی از سیاستمداران اون زمان مثل صادق هدایت و سیمین دانشور از همین رستوران بیرون اومدند و جایی بود خلوت و دبش برای میتینگ های سیاسی و فرهنگی.

حدود سال 78 بود که به اون جا رفتم و وارد فضای دود آلود کافه شدم. واقعا حس می کردی از دروازه زمان رد شدی و چند سالی برگشتی به عقب.... به اون زمانی که هنوز به غیر از صدای قطار دودی و چرخ کالسکه هیچ صدای دیگه ای در خیابون جمهوری به گوش نمی رسید. حتی ماشین ها هم به ندرت از اون جا رد می شن. یادمه یک قهوه خوردیم... همه افرادی هم که اونجا بودن یا فسیل و استخون شده بودن یا این که شکل هنرمندا بودن!! بعد از اون خیلی دفعه ها بود که از جمهوری رد شدم ولی به جز خرید قهوه، دیگه فرصت داخل شدن به اون بهم دست نداد. دیگه توی هیاهوی این شهر کثیف و شلوغ که همه، تو و اندیشه هاتو به جلو هل می دن، برگشتن به خاطره ها خیلی کار سختیه.

کافه نادری سال 82 که به ثبت میراث فرهنگی رسید، خیلی مورد لطف قرار نگرفت. فکر می کنم اونهایی که سرشون تو کاره می دونن که اسم میراث فرهنگی روی هر چی بیاد، مطمئنا تا چند سال بعدش نابود می شه!!! پاسارگاد.... و سد سیوند! میدان نقش جهان.... و برج جهان نما!!! نقش رستم.... و ریل راه آهن. خلاصه هیچ کس شک نداره که سازمان میراث فرهنگی تمام تلاشش رو می کنه تا رزومه خودش رو کامل تر کنه و با نابودی میراث فرهنگی کشور، دین خودش رو به این مردم ادا کنه.

ایندفعه هم نوبت به کافه نادری رسیده. امروز در کمال تعجب در اخبار شنیدم که به دلیل مشکلات مالی صاحبان اون قراره این مجموعه به طور کامل، با قیمتی حدود 8 میلیارد ناقابل، به فروش برسه (نمی فهمم چطور ممکنه آثار ثبت شده در داخل کشور به فروش بره!!!!). چند سالیه که صاحبان اون دست بهش نزدن و گذاشتن تا خوب خراب بشه . معلوم نیست که بعدش تبدیل به یک پاساژ علاالدین دیگه بشه که همه جاش هوا کثیفه و بوی عرق و سیگار خریداران و فروشندگان موبایل رو می ده و در عین حال محلی باشه برای تربیت دزد و کلاهبردار ( آخه میگن این کافه به اندازه کافی هنرمند و اندیشمند تربیت کرده... دیگه بسشه!). احتمالا اسم این پاساژ رو هم می ذارن "چهل دزد تهران"!!

 

نشد ما یک شب بخوابیم، صبح که پا شدیم سورپریزمون نکنن. یک روز لاله زار، یک روز پارک شهر، یک روز پارک دانشجو و تالارهای نمایش... امروز هم که کافه نادری. خدا بخیر کنه.

ولی شما خیالتون راحت باشه. شهر در امن و امانه. آسوده بخوابین که سازمان میراث فرهنگی بیداره... اما قبل از خواب یادتون باشه حتما با کافه نادری خداحافظی کنین. چون مطمئن باشین نسخه ش پیچیده شده...! رفته توی لیست "آثار اضافه باستانی"!

یک دوست خوب!

بالاخره طلسم شکست و تونستم بیام سراغ وبلاگ!

هفته ای که گذشت همراه با یک خبر غم انگیز برای من بود که فکر می کنم نوشتن در موردش بد نباشه. البته اگه بعدا اعتراض نکنید که این مربوط به وبلاگ "اینجا ایران است" هستش و دوباره بگین که چرا ندادی فرشته بنویسه!

سال 1380، با شخصی آشنا شدم به اسم "حسن گلزار". اون، دوست دوستم بود. یک نقاش، فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشگاه هنر و شخصی که هر لحظه بودن با اون سرشار از حرف های قشنگ بود. ایده های متفاوتی داشت و با اون گروه افرادی که تا اسم هنرمند میذارن روشون شروع می کنن به ادعا و خدا رو بنده نیستن زمین تا آسمون تفاوت داشت. اون شبی که به عنوان مهمون اومد خونه مون، تا نصفه های شب نشستم و به حرف هاش گوش دادم. ایده های زیبایی داشت و از حرف هاش خسته نمی شدم. یادمه که حتی تار من رو گرفت و چند تایی مضراب به سیم ها زد....

چند سال گذشت ... تا این که امسال و حدود چند ماه پیش دوباره دیدمش... فهمیدم که در دانشگاه کشور دیگه ای تدریس می کنه و قصد داره که نمایشگاه نقاشی خودش رو بعد از این همه سال بر پا کنه... خیلی تعجب کردم که این همه وقت نمایشگاه نذاشته.... ماه گذشته هم خبر دار شدم که در دانشگاه یزد، مشغول تدریسه و هر هفته میره یزد برای تدریس.

اما متاسفانه هفته گذشته خبر رسید که در حین سفر به یزد،  اتوبوس اون تصادف می کنه و....!

خیلی غیر منتظره و متاثر کننده بود. می دونم که برای خیلی از کسانی که این متن رو می خونن، به نظر خیلی هم ناراحت کننده نمیاد... ولی شاید شده باشه که شما هم کسانی رو دیده باشید، ولو خیلی کوتاه و محدود... اما شخصیت اون ها آنچنان مجذوبتون کرده باشه که خود بخود از از دست دادنشون ناراحت بشین. حسن هم از اون دسته افراد بود.

نمی خوام حالا که از دست دادمش، برم بالای منبر و بگم که رفیق صمیمیش بودم و فلان و بهمان... شاید در زمانی که بود می تونستم یک کمک خیلی کوچیک دوستانه بهش بکنم که مسیر زندگیش رو عوض کنه... ولی قسمت نبود. شاید برای از دست دادن خیلی از دوستان و اقوام که تا حالا از این دنیا رفتن، این قدر ناراحت نشده بودم... حیف شد.

حالا نکته این قصه می دونین چیه؟؟ حسن گلزار به خاطر ایده هاش و سبک نقاشی که داشت در تمام طول این سال ها مشغول کلنجار رفتن با انجمن نقاشان و هنرمندان بود!! چرا ؟ معلومه دیگه: حسن گلزار به دایره اعتقاد داشت و می گفت تمام این دنیا از دایره تشکیل شدن. برای همین هم تمام بوم های نقاشی و کلاژی که کار می کرد، گرد (دایره) بود!

و افسوس که دیگران این رو قبول نداشتن. شنیدم که علت مخالفت این بوده که "تا حالا هر نقاشی کشیده شده روی بوم مستطیل بوده... و نمی تونه بوم گرد باشه!!" این نظرات و اعتقادات سایر اساتید نقاشی ماست. باور می کنین؟! واقعا من نمی دونم وقتی ونگوگ و پیکاسو و سایرین اومدن و ایده ها و سبک های جدید مطرح کردن با اون ها همچین برخوردی شد؟ آیا اگر این استعداد در یک کشور دیگه وجود داشت، همچین برخوردی می شد؟؟ واقعا که اینجا ایران است!

 

در هر صورت یک دوست خوب رو از دست دادم. اگه خواستین سری به نمونه کارهاش بزنین میتونین به سایت خانه هنرمندان یک سری بزنین. در ضمن وبلاگش هم هست که واقعا نمی دونم قراره باز هم بروز بشه یا نه! نمایشگاه کارهای نقاشیش هم ، که در آخرین روزها مشغول رتق و فتق امورش بود و هیچوقت نتونست شاهد بازگشایی اون باشه در کاخ موزه سعدآباد (موزه هنرهای زیبا) و موزه امام علی در حال برگزاریه. بد نیست اگه وقتش تمام نشده یک سری بزنین.

 

روحش شاد...!

پرانتز باز...

ببخشید... می خواستم وسط مطالبم یک پرانتز باز کنم....

چند روز پیش که رفته بودم فردیس کرج، دو تا مورد قشنگ به چشمم خورد که حیفم اومد به شما نگم!! واقعا بدون شرحه. خوشحال می شم نظر شما رو بدونم. شرمنده اگه کیفیتش خوب نیست!

 

·       اولیش یک بیلیبورد بزرگ در سطح شهر بود که در مورد بد حجابیه....!

 

·       دومیش هنر یک معمار و لوله کش در طراحی محل نصب کنتور گاز در یکی از این آپارتمان های بساز و بندازیه. همونطور که می دونید، محل نصب کنتور در داخل خونه است. البته به شرطی که لوله ش از دیوار رد بشه!

 

 

رقص شکسته!

نمی دونم چقدر علاقه به کلکسیون دارید؟ اصلا اهل نگهداشتن مجموعه کامل از هر چیزی که باشه هستید یا نه؟

من یک کلکسیون از کبریت دارم که شامل یک مجموعه کامل از حدود سال 1340 ه. یکی دیگه از مجموعه هایی که خیلی بهش علاقه دارم و مرتبا در حال افزایش هست، فیلمه، اون هم با فرمت DVD !! که از 3 سال پیش شروع کردم.

الحمدلله به حول و قوه قانون کپی رایت، توی این دور و زمونه دیگه نیازی به خریدن فیلم اوریجینال نیست! و همه چیز به راحتی گیرت میاد. خیلی فیلم ها بوده که گیر اوردم مثل Grease 1, 2 و یا Singin' in The Rain که به نظر من یکی از شاهکارهای موزیکال جهانه! در اون زمانی که جلوه های ویژه نبوده، در یکی از قشنگترین سکانس های این فیلم حدود 10 دقیقه صحنه آواز و رقص بدون کات می بینید!!!

یکی از فیلم هایی که خیلی دنبال نسخه دی وی دی اون بودم و شاید خیلی ها فقط اسم آهنگش رو شنیده باشن، فیلم Breakin’ یا همون Break Dance بود که تازه دیشب موفق شدم از یکی دیگه از بر و بچه های خوره فیلم گیر بیارم!! این فیلم که 1 و 2 داره، در مورد گروهی سیاه پوسته که برای اولین بار رقص Break رو در بین سایر رقص های رسمی و جدی مطرح می کنن!

بر خلاف آواز زیر باران، این فیلم اصلا کارگردانی درست و حسابی نداره و مشخصه که صرفا برای نمایش این رقص ساخته شده. حتی در صحنه ای از فیلم، نخی که جارو به اون وصله دیده می شه!!! و یا هنرپیشه ها به دوربین نگاه می کنن و خلاصه چیزهای دیگه . اما یک چیزش محشره : در اون میشه تیپ و قیافه هایی رو دید که الان بهش میگن "جواد"!!

 

دیدن این فیلم رو به تمام خوره های فیلم توصیه می کنم. بویژه که در اون، فقط در 2 پلان(!)، چهره "ژان کلود وندام" در بین سایرین به چشم می خوره!!!

استاد محبوب من!

اسم دکتر علی اکبر جلالی به گوشتون خورده؟ معلومه که خورده....

همه ایشون رو  با اون لپ تاپ معروفش می شناسن که در برنامه به خانه بر می گردیم شرکت می کرد و در مورد شهر الکترونیک صحبت میکرد.... یکی از روزهای به یاد ماندنی دوران دانشگاه من (و البته حسام) روزهایی بود که برای افتتاح اولین ساختمان خورشیدی در ایران، دکتر جلالی ما رو به عنوان فیلمبردار مراسم انتخاب کرد... ما هم دوربین به دوش راه افتاده بودیم توی محوطه و از همه فیلمبرداری می کردیم... البته بگم که سه تا همکار دیگه هم داشتیم... یادش بخیر...

 

دکتر جلالی به نظر من نمونه یکی از استادهای واقعیه. در برخورد اول شاید خیلی با سواد به نظر نرسه، اون هم با لهجه با مزه اش. اما وقتی چند بار باهش صحبت می کنید تازه متوجه میشید که چقدر باسواده. تحصیل کرده آمریکاست و بیشتر از 60 کشور دنیا رو گشته و تقریبا با تمام فرهنگ ها آشنایی داره. شاید یکی از قشنگترین چیزهایی که ازش یادمه اینه که برای اینکه کاری که داشتیم انجام میدادیم لنگ نمونه، ویدیو پروژکتور شخصی خودش رو از خونه آورد دانشگاه!! کاری که هیچ کس توی این دور و زمونه بی منت انجام نمیده. بر خلاف خیلی از استادهای دیگه که فقط اسم استادی رو با خودشون حمل می کنن و بواسطه پاره کردن یک عکس مدرک دکترای افتخاری گرفتن! لینک یکی از مصاحبه های ایشون اینجاست. حتما بخونید.

یکی از علایق این شخص تبدیل همه چیز به نوع الکترونیکیشه. مثل شهر الکترونیک، روستای الکترونیک، دولت الکترونیک و .... جدیدا با خبر شدم که در همین زمینه نظریه ای هم با عنوان موج چهارم Fourth Wave مطرح کرده که هم اکنون در سطح بین المللی روش کار می شه.

در همین راستا یک سایت اینترنتی با نام www.SecondLife.com وجود داره که می تونید یک دنیای کاملا جدید و الکترونیکی رو در اون تجربه کنید. در این زندگی دوم، شما دارای یک هویت جدید هستید و تمام کارهایی که در زندگی معمولی انجام میدید، مثل خوردن، خوابیدن، خرید کردن، کار، تجارت و ....در اون جا در دسترسه. حتی جدیدا BBC و EBay هم به این سایت پیوستن. خلاصه اگه بخواهید از زندگی جدید لذت ببرید باید روزی بیشتر از 8 ساعت وقت صرف کنید. مطمئن باشید که اگه یکبار به این زندگی قدم بذارید، دیگه دلتون نمی خواد برگردین...!

نظر شما چیه؟‌فکر نمی کنید با فراهم شدن یک چنین امکاناتی که در اون یک نفر می تونه دو تا زندگی رو با هم تجربه کنه، فرصت های زیادی هم برای اشاعه فرهنگ ها فراهم می شه؟ یک زمانی اگه کسی می خواست بفهمه مثلا در فلان کشور مردم غذا چی می خورن باید می رفت کتابخونه تا شاید یک چیزی پیدا کنه. اما الان؟؟؟؟ کافیه اینترنت روی موبایلتون فعال باشه تا در کمترین زمان حتی توی تاکسی بتونین جواب سؤالاتتون رو بگیرید!

 

حالا خودمونیم، سهم ما از این همه پیشرفت تکنولو‍‍ژی چیه؟؟ (حتما توی یادداشت های بعدی خودم در این مورد بیشتر می نویسم)