ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

چه جوری "نه" بگیم!

هر چی میخوام از فکر ایران بیام بیرون نمیشه... ناخودآگاه مجبور می شی مقایسه کنی و اونوقته که یک موضوع برای وبلاگت در میاد.

از وقتی یادمه هیچ کسی نبوده که ازش یک چیزی رو بخوام و اگه نمی تونه و یا نمیخواد مستقیم توی صورتم بگه نه! روش های مختلف رو ما ایرانی ها به کار می بندیم تا بتونیم نه رو به شکل غیر واضح ادا کنیم. اگه هم خیلی سخت باشه برامون ناچارا بعله رو میگیم که از مهلکه نجات پیدا کنیم. بعدش می شینیم می زنیم توی سرمون که ای داد بیداد چه غلطی کردم. خلاصه برای خودمون ماجرا می سازیم. نمونه می خواین؟ مرد هزار چهره!

یادمه یکبار احتیاج شدید به پول داشتم. به همه در زدم و چون خیلی فوری بود نشد. یکی اومد بهم گفت آقا من دارم ها اگه نشد تعارف نکن. بگو. گفتم باشه!! ایول به مرامت. آخرش که جور نشد، مجبور شدم بهش بگم اگه میتونی بده. گفت باشه.... یک ربع نکشید که بهم زنگ زد گفت من خبر نداشتم... پولم رو یکی دیگه خرج کرده!!! یکی نبود بگه بابا من که اصلا توقعی از تو نداشتم. اومدی تریپ بیای ... گند زدی. وقتی کاری از دستت برنمی آد دیگه چرا میگی.

یکبار دیگه برای یکی کار می کردم که به اصطلاح خودش دکتر بود. گفت چقدر می خوای ماهیانه؟ گفتم فلان قدر! گفت اوکی!! برو دارمت. ما هم شاد و خوشحال که داریم نون بازومون رو می خوریم شروع کردیم تلاش کردن. یک ماه گذشت خبری نشد.... ماه دوم هم هیچی... بعد خبرش اومد که بابا طرف همون اول ورشکست شده بوده!!! اصلا پول نداشته. تازه اینکه اصلا با اون رقمی که من گفته بودم موافق نبوده!! میخواسته ببینه من به اصطلاح خودش "دندون گرد" هستم یا نه! خلاصه اش کنم... هنوزه که هنوزه دارم دنبال پولم میدوم. طرف هم همه سفرهای خارجیش رو میره و حالش رو می کنه به ما که میرسه میگه به خدا ندارم!!! یکی نیست بگه آخه....!

هر دفعه با دوستامون میرفتیم بیرون می خواستیم شامی، بستنی چیزی بخوریم همه می گفتن بریم! وقتی میرسیدیم اونجا می دیدیم کم کم دارن پچ پچ می کنن.. معلوم میشد که اصلا موافق نیستن. وقتی به یکی می گفتم فلان چیز رو برام میاری میگفت آره داداش قربونتم. چیز دیگه هم میخوای بگو. یک ماه میگذشت خبری نمی شد... هر دفعه هم یک بهانه ای چیزی...

نمی دونم چرا با خودمون تعارف داریم. یک بزرگی به من گفت: آدمی که خیر و صلاح خودش رو نمی دونه، بدرد رفاقت نمی خوره. و چقدر درست می گفت. اگه کسی به فکر خودش نیست و جرات نه گفتن نداره، نه تنها به خودش ضرر می زنه، بلکه دیگران رو هم درگیر می کنه. شاید اسم این رو بشه گذاشت "رو در وایسی"! همون چیزی که همیشه و همه جا با ایرانی هاست. اما این خارجی های کافر ندارن. خیلی راحت بهت می گن نه! و این براشون بی احترامی نیست. برای همین هم هست که هر کی پاشو از ایران بیرون میذاره، به اولین چیزی که فکر می کنه فرار کردن از جمع ایرانی هاست... بعدش هم پیدا کردن دوست خارجی.

 

یاد بگیریم چه جوری نه بگیم. به اعتقاد من،نه گفتن بی احترامی نیست. ارزش قائل شدن برای طرف مقابلمونه.

نظرات 8 + ارسال نظر
سیامک سالکی جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 09:32 ب.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام.
وبلاگ خوبی دارید.
خوشحال میشم سری به وبلاگ من بزنید.
موفق باشید.

فرهاد شنبه 22 فروردین 1388 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.rahdari.ir

اتفاقا دیشب با خانومم سری این موضوع کلی بحث کردیم...
راستش عین آسمون دوستی ها هم غیرشفاف شده...حرف یه چیزه..عمل یه چیز دیگه است...
برای کسایی که با صداقت مرامشونه دیدن این رفتارها خیلی عذاب اوره
دریغ از یک جو صداقت...امان امان حبیب من

برای من هم اصل قضیه تو زمانیه که با دوست طرف هستی. وگرنه با غریبه میگی مشکلی نیست حالا...

محمد شنبه 22 فروردین 1388 ساعت 06:44 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

آره باهات موافقم. نمود این قضیه هم بیشتر تو مسایل مادیه. همون قراردادهاییکه گفتی.
موقعی که میخوایم یه قرارداد رو امضا کنیم مثلا با دوستمون اونقدر مرام میذاریم که نگو . اصلا اون رو نخونده امضا میکنیم و هر چی میگه قبول میکنیم و رومون نمیشه مثلا بگیم درصد من کمه و یا این کار و من با این پول نمیکنم ولی وقت تسویه حساب میخوایم خشتک هم رو دربیاریم. و همش میگیم بابا من فکر میکردم خودت میدونی...این که واضح بود... و از این حرفا
میدونی احسان به نظر من ریشه ی مشکل ما تو نحوه ی ارتباطمونه! یعنی حرف همدیگه رو خوب نمیفهمیم. شنونده های خوب و فعالی برا حرفای هم نیستیم. رو موضوع تمرکز نمیکنیم و بعدش هزارتا مشکل ایجاد میشه! به نظر من اکثر کساییکه اصلا نه نمیگن اصلا اصل موضوع رو متوجه نشدن و ابهام دارن. میگن حالا توکل به خدا میریم یه چیز میشه دیگه!


چه خوب شد دوباره نوشتی. بازم مثل همیشه حساس به موضوعات اجتماعی!))

به نظر من وقتی می تونی همه چیزی رو بگی که طرفت هم جنبه اون را داشته باشه. به عبارتی دیگه وقتی نمیدونی طرفت چه برداشت و عکس العملی داره... تصمیم با توست که بگی توکل به خدا حرفام رو می زنم و هر چی شد شد. یا این که برای جلوگیری از هر پیشامد احتمالی و برای حفظ روابط(!) حرفات رو نزنی.

فرشته یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://freshblog.blogsky.com

اول از همه باید بگم اون دکتری که تو باهاش کار می کردی یه نمونه بارز انسان تازه به دوران رسیده بود و در ضمن کلاش درونش رو شما هیچ وقت ندیدی! این جور آدمها کاری ندارن که پول مردم رو می خورن یا نه؟ حلال و حروم سرشون نمی شه!
سفر خارج و فیسان چسانشون از بدهکاری ها و .... خیلی براشون واجب تره! نه گفتن رو هم از من و تو بهتر بلدن ولی آخر کار ازش استفاده می کنن نه اول!............

دوم باید بگم: من آدمی بودم که خیلی قشنگ "نه" گفتن رو بلد بودم ولی یه مدت از سرم افتاده بود! تمام دوستام می دونن که آدم رکی هستم و اگر یه چیزی بهشون می گفتم و یا نه می گم می دونن که باهاشون رو راست و صادقم !

من نه گفتن را زمانی یاد گرفتم که نه رو شنیدم! تو هم یاد بگیر و یاد بده! مطمئن باش بقیه هم منتظر همین فرصتن می گی نه؟ امتحان کن!

دیگه قرار نشد پست های بعدی رو لو بدی!

امید ایرانی دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 09:01 ب.ظ http://stoodwithat.wordpress.com

سلام
مطلبتون جالب بود. این اشکال وجود داره ولی ربط آخرش رو نفهمیدم
"هر کی پاشو از ایران بیرون میذاره، به اولین چیزی که فکر می کنه فرار کردن از جمع ایرانی هاست... بعدش هم پیدا کردن دوست خارجی."
به نظرم این موضوع یه کمی کلی تر یا بهتره بگم متفاوت تره. نه گفتن اصولا هنره، همونطور که آره گفتن هم همینطوره؛ خارجی و ایرونی هم نداره.
موید باشید

سلام.
فکر کنم بد نباشه یکبار دیگه بخونی تا ربطش رو بفهمی...

فرشته سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 10:18 ق.ظ http://freshblog.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی داری من آپم به من سر بزن

خوشحال شدم از آشناییتون!!

وقت ندارم بیام سر بزنم. شما بیاین بی زحمت!

رزیتا شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 05:33 ق.ظ

آقا وبلاگ خیلی خوبی دارید، ولی ببخشید ما وبلاگ نداریم اما شما میتونید به مغازمون یه سر بزنید (:

آبجی! حداقل از مغازه شما یک در آمدی بدست میاد! از وبلاگ ما که هیچی در نمیاد. صفا تو مغازه داریه!

هادی سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام مدتی بود نتونسته بودم به وبلاگت سری بزنم به هر حال سعی کردم تا جایی که ممکنه تمام مطالبتو بخونم.....مخصوصا مطلب دکتر...بهرحال امیدوارم موفق باشی

منظورت رو از این <به هرحال...> نفهمیدم!؟ نشون میده که خیلی خوشت نیومده ولی خودت بهتر میدونی که واقعیت بود. اون چیزی که بود رو نوشتم. البته هر کسی خودش رو محق میدونه.. برداشت افراد از اتفاقات متفاوته...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد