ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

جزیره کیش

تعطیلات فرصت خوبی بود تا یک سفر یک هفته ای به جزیره کیش داشته باشیم. هر چند، چند سال قبل هم رفته بودم، اما باید اعتراف کنم به نسبت سال 1380 تغییرات زیادی داشت که جزیره را بی شباهت به اونور آب نکرده بود. به نظر میرسید در ایران نیستی.

قرار نیست از اونجا تعریف کنم. فقط چند تا عکسهایی رو که گرفتم و فکر کنم ارزش اون رو داره که شما هم ببینین براتون میذارم. عکس هایی از خلیج زیبای فارس و باغ پرندگان...

 

 

 

در ضمن در حین ماهیگیری چند تا ماهی کوچیک بسیار زیبا هم گرفتم که دلم براشون سوخت. آخه قرار نبود سراغ این لقمه های گنده تر از دهانشون بیان. طفلکی ها فکر کرده بودن میتونن طعمه رو قورتش بدن... اما تو گلوشون گیر کرده بود.

 

واقعا دریای جنوب چیز دیگه ایه... توش هیچ اثری از پوست بلال و پلاستیک و .... نیست. شفافیت آب و شور بودن اون به همراه تابش آفتاب طعمی به سفر آدم میده که هیچوقت یادش نمیره.

 

وقت کردین برین... حیفه!

 

 

دیوانه از قفس پرید!

چند سال پیش وقتی تصمیم داشتم یک فریم ورک (Framework) که با .Net1.1 نوشته بودم و محصول خیلی خوبی از آب در اومده بود رو به یک شرکت بفروشم برای این که از روش کپی نکنن و به اسم خودشون ثبت نکنن، تصمیم گرفتم برم سازمان ثبت اختراعات و نرم افزارم رو به ثبت برسونم. خیلی ذوق زده بودم. حتی فرم هاشو هم گرفتم و تکمیل کردم. تا این که ناگهان سر و کله یکی که چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده بود پیدا شد و گفت: زیاد به خودت زحمت نده. چون فایده ای نداره. اولا اگه کسی کپی کنه دستت به جایی بند نیست. ثانیا، خود افرادی که توی سازمان ثبت نرم افزار هستند، اگه ببینن چیز بدرد بخوریه، خودشون استفاده می کنن!! خیلی باورش برام سخت بود.. اما از اون جا که هر چیزی در این ولایت ممکنه، بی خیال شدم.

امروز بعد از گذشت 4 سال از اون تاریخ، وقتی داشتم به برنامه کوانتوم در رادیو جوان گوش می دادم، دیدم یک مخترع که تونسته بود از پودر چای به یک گرانول فلان و بهمان دست پیدا کنه، از همین مشکل می نالید. می گفت: من اختراعم رو ثبت کردم. اما از اون جایی که مجبور بودم برای ثبت اختراع، تمام اطلاعات رو در اختیار کارشناسان اداره ثبت مالکیت ها قرار بدم تا بتونن با موارد موجود مقایسه کنن و مطمئن بشن که قبلا چنین محصولی نبوده، هر چی فرمول و دستگاه بود در فرم های مربوطه نوشتم. بعد از مدتی هم به ثبت رسید. اما بعد از گذشت چند ماه فهمیدم که چند تا کارخونه با استفاده از طرح من شروع به تولید کردن!!! و اونجا بود که متوجه شدم که طرح من توسط کارشناسانی که طرح رو بررسی می کردن به چند تا جای دیگه فروخته شده....!

چند روز پیش هم در روزنامه ها و اخبار گفتن که مخترع پودر تشخیص اثر انگشت که در اداره آگاهی به کار میره، کارشناسان اداره آگاهی بودن. اما چند ساعت بعد اعلام شد که یک دختر اهوازی که مخترع اصلی این پودر بوده و اون رو به ثبت هم رسونده، شکایت کرده و فرمانده آگاهی فقط گفت: حتما اشتباه شده. هر چند که بعدا نامه ای که همین فرمانده آگاهی به این خانم مخترع نوشته بوده و گفته که ما حاضریم روی طرح شما سرمایه گذاری کنیم و به تولید انبوه برسونیم، منتشر شد!؟!

خوشبختانه نمونه های دزدی اطراف ما خیلی زیاده. از میوه فروش گرفته تا راننده تاکسی و دکتر و مکانیک و .... همه هم برای خودشون روشی دارند. اما این یکی خیلی زور داره. چون چیزیه که حاصل صرف وقت و عمر انسانه و در نتیجه پشتکار و تلاش یک فرد زحمتکشه. شاید اگر یک کیلو پرتقال رو 1000 تومن گرونتر بخریم خیلی سخت نباشه که بفهمیم هر چی توی چند سال بدست آوردیم و می تونسته اسم ما رو به عنوان یک شخصیت علمی برجسته مطرح کنه، در کمتر از یک ثانیه به باد رفته.

حالا خدا وکیلی، بیاین کلاهمون رو قاضی کنیم. شما اگه جای این بر و بچه های درسخون و مخترع بودین، بعد از شنیدن این حکایات، ترجیح می دادین که برین با پولتون زمین بخرین یا این که باهش یک چیزی اختراع کنین؟  تازه گیریم که اهل بساز و بفروش هم نبودین و فقط میتونستین درس بخونین و اختراع کنین. بعد از اختراع چکار می کردین؟ میرفتین با به اصطلاح "صاحبان صنایع" مذاکره می کردین که طرحتون رو در داخل کشور به ثبت برسونن، یا ترجیح می دادین برین در جشنواره اختراعات ژنو شرکت کنین، اون هم با سرمایه خودتون؟!؟

 

راستی، یادم رفت بگم، جدیدا دولت اعلام کرده مهاجرت و فرار مغزها از کشور کاهش پیدا کرده و فقط دیوونه ها و بی مغزها که قدر این کشور رو نمی دونن فرار میکنن تا برن به اجانب کمک کنن! حالا اینجا یک سئوال مطرح میشه:

 

فرار مغزها یعنی چه ؟

الف) یعنی ما مغز نداریم هر کس فرار کرده مغز دارد

ب) کله پزها مغزها را بدون گمرکی صادر کرده اند

ج) سوال اشتباه است اصلا کی گفته مغزا فرار کرده اند چون مغز پا ندارد

 

اعتقاد یا لجبازی؟!

کافیه سرمون رو برگردونیم تا ببینیم که دور و برمون چقدر از افراد پایبند به اعتقاداتشون پره! تا دلتون بخواد افرادی در دوست و آشنا و اقوام وجود دارن که ادعا می کنن به خیلی چیزها اعتقاد دارن و حاضر نیستند از اون بگذرن.

این چیزی که این دفعه قصد دارم در موردش صحبت کنم، خیلی نامحسوس نیست و هر کسی اگه یک کم با خودش فکر کنه (یه جوری که دیگران نفهمند) ممکنه به این نتیجه برسه که خودش هم جزء این دسته از افراده! خیلی وقت ها شده که ما در یک مشاجره و یا گفتگوی ساده عقیده ای رو ابراز کردیم و سعی کردیم تا دیگران رو قانع کنیم که عقیده ما درسته. اصلا اصول یک گفتمان (!) درست و حسابی هم همینه. یعنی این که همه عقایدشون رو ابراز کنن و در مورد اون با هم بحث کنن. چیزی که در بقیه کشورها به اون دموکراسی میگن. اما یک چیز توی این بحث ها مهمه و اون هم اینه که اگه حرفت اشتباه بود قبول کنی! و این نکته اصلیه...!

هر چند که برای ما که خودمون رو عقل کل می دونیم و همیشه هم فکر می کنیم که از همه چی اعم از سیاست و هنر و اقتصاد و روانشناسی و ... سر در میاریم، یک کم سخته که بعد از  کلی بالای منبر رفتن و شعار دادن قبول کنیم که خیلی هم به حرفامون معتقد نیستیم. اگر چه ایستادگی بر سر عقاید و دلیل و مدرک برای اون اوردن نشاندهنده متفکر بودنه (!)، اما زمانی نمیگذره که می فهمیم بیخود داشتیم اصرار می کردیم و دیگران درست می گفتن.

متاسفانه، از این قبیل انسان ها در جامعه ما زیاد به چشم می خوره. دم از همه چی میزنن و اگه فرصت گیر بیارن دیگران رو هم به خاطر اعتقاداتشون توبیخ می کنن و از هر راهی وارد میشن تا به اون ها ثابت کنن که حرف خودشون درسته. مثلا یکی از دوستان ما اصرار می کرد که رفتن به کشورهای دیگه و پول ریختن توی جیب اون ها کاملا اشتباهه و کشور خودمون اونقدر جای دیدنی داره که لازم نباشه بری خارج از کشور. شاید هم درست می گفت. اما اشکالش اینجا بود که خودش تا اون موقع نرفته بود خارج از کشور. از قضای روزگار یکبار که رفت و برگشت، به طور ناگهانی متوجه شد که اشتباه می کرده... هرچند که تا مدتها به روی خودش نمیاورد!

 

شاید ما ایرانی ها حق داشته باشیم چنین رفتارهایی از خودمون بروز بدیم. در جامعه ما که در همه چی تناقض وجود داره، نمیشه از کسی انتظار داشت. اما این وسط به نظر من اگه یک اصل رو برای خودمون در نظر بگیریم هیچ وقت آخرش شرمنده نمیشیم. اون هم اینه که هیچوقت در عقایدمون به طور صد در صد پافشاری نکنیم و یک راهی برای برگشت بذاریم که اگه یک روزی فهمیدیم داشتیم اشتباه می کردیم، خیلی ضایع نشیم! به عبارتی رومون بشه که تو چهره طرفمون نگاه کنیم و بگیم که من اشتباه کردم!