ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

رفتن یا نرفتن!

از وقتی که یادم میاد قضیه مهاجرت بین ما ایرانی ها رواج داشته. فیلم "ممل آمریکایی" یادتون میاد... اون جا هم بهروز عشق رفتن به آمریکا رو داشت. همیشه تصور بر این بوده که خوشبختی در اون ور آب هاست... اما واقعا اینطوریه؟!

مهاجرت از وطن به یک کشور دیگه، در همه کشورها هست و دلایل مختلفی هم داره. ادامه تحصیل، کار، تجارت، ازدواج. اما بهتره بدونیم که کار بیشترین سهم رو به خودش اختصاص داده. این مسئله در بین کشورهای آسیایی (که بیشتر اون ها هم در رده کشورهای جهان سوم هستند) خیلی بیشتره. به تمام کشورهایی که مهاجرت در اون زیاده نگاه کنید می بینید که جمعیت بالای اون ها و سرانه پایین عاملی شده تا مردمش به فکر بیفتن که به یک کشور دیگه برن تا بتونن درآمدی کسب کنن. مثل پاکستان، هندوستان، افغانستان، عراق و ...

 

اما واقعا در مورد ایران چی؟ همه برای پول و کار میرن به یک کشور دیگه؟

بیاین بدون غرض زندگی مون رو از 18 سالگی با هم مرور کنیم: 18 تا 20: اضطراب کنکور و سربازی. 20 تا 26: هدر دادن دو سال از عمر در سربازی، خوندن درس های معارف و اخلاق اسلامی و تمدن اسلامی در دانشگاه، روابط یواشکی با دخترای دانشگاه 26 تا 30: استرس ازدواج، هزینه های گزاف شروع زندگی، قسط های بعد از ازدواج. 30 تا 35: قرض کردن برای خرید خونه. 35 به بعد: دادن قسط بانک مسکن!

آره، به همین راحتی جوونیمون گذشت! اونقدر سرمون شلوغه که اصلا به چیزهای دیگه فکر نمی کنیم. تفریح و مسافرت های داخلی یا خارج از کشور، مهمونی های دوستان، وقت گذاشتن برای علایق شخصی.

خوب دیگه دلیل از این محکمتر برای مهاجرت هست؟ اما واقعیتش اینه که خیلی ها به این سناریوی زندگی علاقه دارن و این برمیگرده به تعاریفی که در اذهان مردم ما از زندگی هست. خیلی ها همین که روزشون به شب برسه بدون این که در روتین عادی زندگیشون تغییری ایجاد شده باشه، براشون کافیه. من از خیلی از جوون های هم سن و سال خودم پرسیدم. اون هایی که میگن ما علاقه ای به رفتن نداریم، واقعا از زندگی در این جا راضی نیستن. اما دوست هم ندارن به خودشون زحمت بدن شاید به چیزهای بهتری برسن. برای اینجور افراد خوندن کتاب Who Moved My Cheese? توصیه میشه.

جالب توجه اینه که حتی در بی برنامه ترین افرادی که از کشور ما به خارج از کشور مهاجرت کردن، نارضایتی به چشم می خوره. شما کمتر ایرانی رو می بینین که (حتی برای ادامه تحصیل) از کشور بره و در پشت تصمیمش عدم رضایت از شرایط موجود نباشه. حالا سوالی که میخوام بپرسم اینه: "آیا باید در وطن خودمون بمونیم و با شرایط بسازیم، با چیزهایی که داریم حال کنیم و خیلی هم از نداشتن بعضی چیزها حسرت نخوریم و گله مند نباشیم" یا اینکه "به فکر باقی مونده زندگیمون باشیم، بریم یک کشور دیگه، تا به حداقل حقوق یک انسان برسیم؟"

نمی شه گفت کدوم طرز تفکر درسته؟! یادمه وقتی به مدیر عامل اولین شرکتی که در اون بودم گفتم دارم میرم، گفت"میخوای بری برای اجنبی ها کار کنی؟". چیزی نداشتم بگم. چون این آدم فکر می کنه که ما هنوز توی دوره هخامنشیان هستیم و کوروش کبیر هم نشسته تا ما کار خوب بکنیم، بهمون پاداش بده...در حالیکه یادش نیست چند سال پیش به خاطر سیاست های اشتباه مملکت، پول خودش و شریک هاش رو به باد داد رفت....! 

واقعا به یاد ماندنی ترین خاطره های یک جوان ایرانی چیه؟‌ تیکه انداختن به دخترا، قدم زدن یواشکی با دوست دختر از کلاس تا سر کوچه، مشروب خوردن یواشکی با رفقا، اس ام اس یواشکی و هزار تا چیز یواشکی دیگه. واقعا تفریح همینه؟ قشنگترین روزهای عمر باید همین خاطره ها رو داشته باشه؟

تا حالا فکر کردین همین زمان هایی که به اینترنت با خط Dialup و با سرعت حداکثر 56kbps وصل میشید، به نسبت اون انسانی که شرایط مشابه شما رو داره اما با سرعت 100mbps وصل میشه، به اندازه 17 برابر عقب تر هستید؟ این یعنی این که همه چیز 17 برابر دیرتر به دست ما می رسه!! تا حالا به زمان هایی که در صف بانک هدر میشه، وقت هایی که در ترافیک صرف میشه، ساعت هایی که سر کلاس های معارف و ... در دانشگاه میریم و همه و همه بهترین و مفید ترین لحظات عمرمونن که هدر شدن و میشن! فکر کردین؟ به نظر شما هیچ کار دیگه ای نیست که بشه با این وقت ها انجام داد؟

 

این بحث خیلی مفصله. نمیشه نتیجه گیری کرد. اما سوال هنوز پابرجاست: باید رفت یا باید موند؟؟!!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
حسام چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 07:48 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com/

به نظر من یکی از دلایل خیلی مهم مهاجرت برخوردار شدن از امنیت و آسایش و احترام اجتماعیه.
من قبلا توی وبلاگم نوشته بودم کسانی که اینها رو تجربه نکرده باشن شاید هیچوقت ندونن معنای امنیت اجتماعی واقعا یعنی چی. یا احترام به چه معنیه. اما وقتی پاتونو از کشور میذاری بیرون و می بینی تا چه حد به تو و افکار و ایده هات اهمیت می دن، وقتی ببینی به خاطر انجام کاری که وظیفه ات بوده چقدر ازت قدردانی می کنن،... تازه می فهمی تابحال توی این مملکت چه حقوق اولیه ای رو ازمون سلب کردن.
من با مهاجرت بی برنامه اصلا موافق نیستم اما اگر کسی به این چیزها اهمیت می ده و توانایی کار کردن در کشور دیگه رو هم داره موندنش تلف کردن عمره.

بعد از ۱۲ سال دوستی اولین حرف درستی بود که ازت شنیدم!

مینو چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام
این قضیه رفتن یا نرفتن همینطور که گفتین میتونه به خاطر خیلی چیزها باشه مثل کاربهتر، درآمد بیشتر، رفاه بیشتر و ... ولی مهم تر از همه فکر می کنم به خاطر برخوردار شدن از حقوق یک انسان باشه. این که میدونی اونجا هم تمام این سختیها مثل کار زیاد و قسط و خستگی هست ولی حق و حقوقی که برات مشخص شده ثبت شده و تحت هیچ شرایطی تغییر نمی کنه. چون ما اینجا علاوه بر این که نمیدونیم چه حقوقی داریم ، حقوقی هم که داریم در لحظه تغییر میکنه تازه جایی هم ثبت نمیشه و برای هرکسی یه جوره .هیچ تساوی و تعادلی نداره!
راستی یه لینک براتون میذارم که به حال و هوای پست قبلیتون می یاد (رمان کافه نادری)
http://www.farsiebook.com/ebook/7552.htm

متاسفانه به خاطر همین معلوم نبودن حد و مرزهاست که همه برنامه های زندگی یک ایرانی در کوتاهترین زمان ممکن دود میشه میره هوا!

در ضمن ممنون از لینک!

فرهاد چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.rahdari.ir

البته اینکه اون ور آب پارادیس هست یا نه امریست نسبی...اما از همین این حرفها که بگذریم می شه یه پست کامل در مورد اون رابطه های مخفیانه با دخترهای دانشگاه بنویسی...به نظر می یاد دوران دانشگاه به شما بد نگذشته

مشکلی نیست... من می نویسم... اما در مورد تو هم می نویسم... قبوله؟؟؟

فرناز چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام حال شما خوبه؟
صحبت مدیر عامل اولین شرکتی که توش کار می کردید شاید منطقی نبوده چون اون عقاید خاص خودشو در مورد کار کردن داره که درست و غلطش را کاری نداریم...
ولی همه زندگی تکنولوژی جدید و سرعت دریافت اطلاعات روز دنیا و این چیزا نیست ...
به نظر من هر جای دنیا که باشیم میتونیم از زندگی لذت ببریم و به آرزوهامون برسیم
ضمناً اینکه بیرون از این مملکت یه سری مشکلات اینجا ممکنه نباشه ولی به جاش مشکلاتی هست که نذاره شما فکر کنی داری از زندگیت لذت می بری ...
البته به نظم تجربه کردنش و درک عینی حقایق یک نقطه دیگه از این دنیا خالی از لطف نیست فقط ممکنه یه چیزایی از دستمون بره و دیگه برنگرده....

سلام.
در مورد مدیر عاملی که گفتم به زودی مفصل صحبت می کنم. ولی با این مخالفم که هر جا باشیم می تونیم از زندگی لذت ببریم. چون ایران نمونه بارزشه. هرچند که باز هم بر میگرده به توقع شما از زندگی.

در ضمن فراموش نکنین همین محدودیت تکنولوژی و سرعت و ... تمام چیزهایی هستن که به شما کمک می کنن تا از زندگی تون لذت نبرین!!!

علی ع چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 04:37 ب.ظ

احسان جان
مگه قراره چند سال یا چند بار زندگی کنیم که اونم به فکر ساده ترین مسایل زندگی باشیم: ساده ترین و بی دغدغه ترین مورد بنزین زدن بود که الان باید کلی برنامه ریزی کنی که اولا کارت دزدی گیر بیاری یا دلال گیر بیاری یا اگر کارت خودت ، موتوریه نزنه یا یه موقع هوای کارت داری، جیبت نزنن و... کلی استرس برای سهل ترین مورد
عمرت هدر بدی که با مشکلات مبارزه کنی یا درستشون کنی که چی بشه ، آخرش 60 ساله بشیم ببینیم حقوق بازنشستگی را مجلس محترم شورای اسلامی چند درصد افزایش می ده...

البته مبارزه با مشکلات بد نیست... اما به شرطی که بدونی اگه توی این مبارزه ببری... واقعا به هدفت میرسی. نه این که دوباره برگردی به خونه اول!
در ضمن کارت بنزین اگه سراغ داری به ما هم بده!

فرهاد پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.rahdari.ir

اولا که بنده بیدی نیستم که به این بادا بلرزم
دوما تو ادعا کردی که روم به دیوار یه چیزایی داشتی...بنده که آه...خاک از دیوار می ریزه از من تپه تپه
سوما حالا فکر کردی اگه بگی چی می شه
چهارمندش مگه اصلا چیزی بوده که بخوای بگی
پنجومندش از این حرفا گذشته نوکرتم... به جوونیم رحم کن...خامی کردم...پینوکیو گولم زد...

حالا شدی بچه خوب!!

فرشته جمعه 23 آذر 1386 ساعت 06:58 ب.ظ http://freshblog.blgsky.com

مهاجرت در ایران رواج داره چون ما کشوری همپای افغانستان و پاکستان هستیم ... جهان سوم ... ولی نمیدونم چرا بعضی ها اینو قبول نمیکنن که بابا چشماتو واکن ببین کجای کاری!! کجای دنیایی!!
اوضاع توی تهران و شهرهای صنعتی به مراتب بهتر از شهرهای دیگه است.
خیلی جالب برام اگه بدونم اگه پرفسور حسابی زنده میشد باز هم در ایران زندگی میکرد؟؟؟
خیلی از مدیران و سرمایه گذاران روز ایران زندگی و سرمایه گذاری در ایران رو اتلاف وقت میدونن و بعضی هاشون هم سعی در رفتن دارن که مدیر عامل اولین شرکت شما هم از نوع دوم بودن که فکر میکنم نتونستن و اینکه چرا به شما یه همچین چیزی رو گفته باید دید...

جریان گربه و گوشته دیگه... مگه خبر نداری؟؟؟

علی ع شنبه 24 آذر 1386 ساعت 10:02 ق.ظ

من در تکمیل صحبت فرشته می خوام اینو بگم که بعصی ها اصلا نمی فهمن زندگی چی هست چی نیاز دارن و اصلا چه امکاناتی هست ،
من یه همکار دارم حقوقش نصف منه ، تحت سرپرستی منه(بدتر از همه!) 32 سالشه نه ازدواج کرده نه تا حالا با دختری حرف زده ( نه اینکه دوست بشه) ، 52 میلیون 350 هزار تومان در پارسیان تا این لحظه داره نه مسافرت می ره نه با دوست ها شمال می ره نه حکم می زنه نه سیگار می کشه
ولی از زندگی راضیه و وقتی من می گم از اوضاع می نالم می بینم داره به من دلداری میده این بشر اصلا می فهمه چه خبره ، و بهشت این شخص تهران و همین میزش ، چ.ن زندگی دیگه ای را نخواسته ببینه یعنی راضی بودن شخص دلیل بر خوب بودن اوضاع نیست بلکه.......

بلکه از چی؟؟؟ از حما....؟؟

مهرآئین سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 09:02 ق.ظ http://mehraiin.persianblog.ir

سلام...مدتی که من و همسرم هم داریم راجع به این موضوع فکر و گفتمان می کنیم...ولی هنوز نتونستیم تصمیم بگیریم...با این که رفتن بهتر از موندنه(با در نظر گرفتن جمیع جوانب)موافقیم...ولی اگه همه بریم...پس کی بمونه...راحت بذاریم این سردمداران حکومت مملکت آبا و اجدادی مونو به راحتی غارت کنن...چوب حراج به میراث چند هزار سالمون بزنن...منابع و ثروت هممونو راحت تر از گذشته مال خودشون کنن و هیشکی هم نباشه که اعتراض کنه...ای کاش میشد که یه کار اساسی کرد....
ای کاش که جای آرمیدن بودی...یا این ره دور را رسیدن بودی...
یا از پس صدهزار سال اندر دل خاک...چون غنچه امید بردمیدن بودی....

اگه خیلی نگران هستید پیشنهاد می کنم بمونین مواظب منابع و ثروت ها باشید. در ضمن لطفا اینجا سیاسی ننویسید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد